Part 4

373 58 58
                                    

به ساعت بزرگ شماطه دار دفتر ، نگاهی انداخت ، عجیب بود که بعد از گذشت دو ساعت هنوز مشتاق شنیدن بود و تصور آنچه بر پسر گذشته بود ، برایش سخت نبود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


به ساعت بزرگ شماطه دار دفتر ، نگاهی انداخت ، عجیب بود که بعد از گذشت دو ساعت هنوز مشتاق شنیدن بود و تصور آنچه بر پسر گذشته بود ، برایش سخت نبود.

" با مراسم بزرگی که برای جشن عروسی گرفت ، خواهرم رسما زنش شد. منم که جایی رو نداشتم برم به خونه اونها رفتم و اتاقی تو طبقه بالا به من دادن. کای مرد بدی نبود. حداقل به بدی برادرش نبود. فکر کنم واقعا جانگ هوآ رو دوست داشت ، ولی خب خواهرم خیلی از زندگیش راضی نبود. اون اصلا دلش نمیخواست ازدواج کنه،  خیلی آرزوها برای زندگیش داشت و خب همش به باد رفت."

پا روی پا انداخت و در برگه کوچکی که در دست داشت ،نکاتی یادداشت کرد‌. پسر خواست ادامه دهد که با صدای بلند  غرش معده اش با خجالت روی شکمش دست کشید.
مدد بزرگتر بدون  واکنش و یا کلمه ای حرف ، به یادداشت کردن ادامه داد و ناگهان از جا برخاست به سمت تلفن روی میز رفت و آن را برداشت

" خانم جانگ اگر نهار رسید و آماده است برامون بیارید ، بله برای مهمان هم بیارید. متشکرم."

پسر با خوشحالی در دل  از خدایش تشکر کرد و به زبان از وکیل کیم . مدتی بود که گرسنگی شدیدی را تحمل می‌کرد.

" متشکرم"
با شنیدن صدای پسر ، پاسخ داد
" البته، مهمان من هستی"

و با ورود منشی با سینی بزرگی از غذا  و چیدن آن رو میز بزرگ کنار پنجره هر دو با سکوت به او نگاه کردند.
بعد از صرف غذا ، وکیل که پشت میز نشسته بود به پشتی صندلی تکیه داد  . به آرامی لنزهای عینک طبی را با دستمال تمیز می‌کرد
" دقیقا چند سال توی عمارت کیم بودی؟"

پسر بعد از پاک کردن دهانش،  لب زد
" حدود ۷ سال"

با دوباره زدن عینکش ، چشم های تیزش را به پسر دوخت
" وقت امروزمون تمومه اما به طور خلاصه بگو طی اون سالها روابطت با برادرای کیم چطور بود ؟"

با مرور خاطرات،  گلویش را صاف کرد

" من با کای مشکلی نداشتم. اون با من کاری نداشت، صرفا درگیر کارای شرکت و عمارت بود و خیلی پاپیچ من نمیشد. اما خب جونگین.. اون آدم کثیفی بود. اکثرا خونه نبود ، توی کلاب و با رفقاش وقت میگذروند .  دوره دبیرستان و با هم توی همون مدرسه تموم کردیم ولی اون برای ادامه تحصیل به کالجی توی آمریکا رفت. همیشه با کای سرش دعوا می‌کرد اما خب وقتی اون رفت من نفس راحتی کشیدم"

𝐃𝐀𝐑𝐊 𝐌𝐈𝐍𝐃 | ذهن تاریکWhere stories live. Discover now