صبح روز بعد با حال خوب، شروع شد.
بعد از حاضر شدنش از اتاق بیرون اومد و به سمت آشپزخونه رفت. وقتیاز جلوی اتاق رزیتا و هوسوک رد شد، رایحهی شیرین رز ضعیفتر از دیشب به مشامش میرسید اما صدایی ازشون به گوش نمیاومد.
به آشپزخونه رفت؛ خودش رو به یخچال رسوند و با ضعف شدیدی درش رو باز کرد تا چیزی برای خوردن گیر بیاره.
با دیدن نون تست و شیشهی مربای توتفرنگی چشمهاش برق زد و اونهارو بیرون کشید و پشت میز آشپزخونه نشست.همونطور که برای خودش تست مربا درست میکرد به فکر دیشبش بود.
نمیدونست جونگکوک کی برمیگشت... باید راجعبه پروژهی مشترکشون باهم حرف میزدن.توی همین افکار بود که کلید به در انداخته شد و چند لحظه بعد جونگکوک، خسته و با ظاهری نامرتب جلوش پیدا شد.
ابروهاش از دیدن پسر بالا رفت و با تعجب پرسید:
- فکر نمیکنم هیت رز تموم شده باشه، مشکلی نداره که برگشتی؟جونگکوک با چشمهای خوابآلود کنارش اومد و همونطور که روی صندلی مینشست با صدای بم و خشدارش گفت:
- صبح توهم بخیر عزیزم!تهیونگ تأملی کرد و جواب داد:
- صبح بخیر.جونگکوک به تست و مربای دستش اشاره کرد و گفت:
- فرصت نکردم صبحونه بخورم... منم از اونا میخوام.امگا پوکر فیس به آلفای روبهروش که سرش رو روی میز گذاشته بود و خیره نگاهش میکرد نگاه انداخت و گفت:
- مگه دست نداری؟ خودت ساندویچ کن!جونگکوک که جوابی که دوست داشت رو نشنیده بود دستش رو دراز کرده و ساندویچ امگا رو از دستش قاپید و گاز زد.
تهیونگ با حرص به آلفای تخس، چشم غره رفت و روی تست دیگهای مربا مالید و گفت:
- جواب منو ندادی... رزیتا هنوز هیته!پسر بزرگتر هومی کشید و گفت:
- رایحهشو احساس میکنم، ولی الان قابل تحمله، دیگه شدید نیست!تهیونگ سری تکون داد و به ساعت تلفنش نگاه کرد.
- نیم ساعت دیگه کلاس دارم باید راه بیوفتم سمت دانشگاه. تو هنوزم میخوای با من همگروهی بشی؟آلفا لبخند ملیحی زد و سری تکون داد:
- آره، اگه توهم بخوای امشب کاراشو شروع میکنیم.امگا سری به نشونهی تأیید تکون داد و از جاش بلند شد. به نون و مربای روی میز اشارهای کرد و گفت:
- جمع کردن ایناهم به عهدهی تو میذارم، شب میبینمت.جونگکوک هومی کشید و تهیونگ آپارتمان رو ترک کرد.
****
به همراه لیلی توی سلف نشسته بودن و کلاسشون تموم شده بود.
تهیونگ همونطور که آبمیوهش رو مینوشید بیحوصله دانشجوها رو دید میزد و توی ذهنش به استایلشون نمره میداد که لیلی گفت:
- برای پروژهت با میکائیل هماهنگ شدی؟

ESTÁS LEYENDO
Love in nyc
Hombres Loboخلاصه : تهیونگ امگایی که برای کارشناسی بورسیه دانشگاه هنر نیویورک رو میگیره و با هوسوک و رزیتا و جونگکوک همخونه میشه ... البته که زندگی در کنار جونگکوک براش بدون دغدغه نخواهد بود چون هردو دچار عشقی میشن که ازش فرارین .... بخشی از داستان : دیگه نمی...