p: 9 (the party)

3.1K 410 67
                                        


تهیونگ که از کنار آلفا رد می‌شد با احساس فرومون جونگ‌کوک مکثی کرد و بعد خداحافظ آرومی زمزمه کرد که جونگ‌کوک گفت:
- اونجا می‌بینمت!
***
با شنیدن حرف جونگ‌کوک امگا متعجب ابرویی بالا انداخت؛ می‌خواست حرفی بزنه که صدای میکائیل از پشت سرش بلند شد:
- زودباش ته، دیرمون شده!

آلفا دستش رو رها کرد و تهیونگ به‌سمت میکائیل که در رو براش باز نگه داشته بود رفت، مکثی کرد و سوار شد.

میکائیل نگاه نامفهومی به سمت جونگ‌کوک انداخت و بعد پشت رول نشست و چند لحظه بعد ماشین به راه افتاد.
جونگ‌کوک آهی کشید، موتورش رو همونجا رها کرد و به‌سمت واحدشون پا تند کرد. اولش قصد داشت خودش رو از امگا دور کنه، درواقع ترسیده بود!

از واکنش‌های گرگ وحشیش مواقعی‌که رایحه‌ی خوش‌بوی امگا رو حتی از صد قدمیش حس می‌کرد می‌ترسید. یا حتی‌... تپش‌های محکم قلب خودش هر دفعه که با پسر چشم تو چشم می‌شد.

در واحد رو با کلیدش باز کرد، همونجوری باز رها کرد و به‌سمت اتاقش رفت.
باید به سرعت لباساش رو عوض می‌کرد و به سمت پارتی می‌رفت.
شاید نمی‌تونست امگا رو همراهی کنه، اما حداقل می‌تونست از دور مراقبش باشه.

اگه اون آلفای آویزون، میکائیل اذیتش می‌کرد چی؟

با این افکار سرعت کارش رو دو برابر کرد انقدر که گاهی دست و پاش بهم می‌پیچید. پیرهن و شلوار مشکی‌ای رو با لباس‌های راحتیش عوض کرد و بدون معطلی در رو پشت سرش کشید و سوار بر موتورش به‌سمت پارتی گاز داد.
***
توی مسیر رفتن به پارتی توی ماشین میکائیل جو سنگین بود.
فرومون دود اون آلفا انگار سلطه‌گر شده بود و داشت تهیونگ رو آزار می‌داد.
فکری کرد و با یادآوری فرومون جونگ‌کوک هوفی از بین لب‌هاش خارج شد.

تنها آلفایی که رایحه‌ش با رایحه‌ی خودش مچ بود جونگ‌کوک بود.
البته شاید هم دلیلش علاقه‌ی شدید تهیونگ به قهوه بود.
با صدای آلفای کنارش از فکر بیرون اومد:
- امشب خیلی خوشگل شدی.

خون به گونه‌هاش دوید و با لبخند ملیحی گفت:
- ممنونم.

میکائیل با ناراحتی ساختگی گفت:
- راستش یه پشیمونی دارم... اگه قبل از پارتی باهات رنگ لباسمو هماهنگ می‌کردم خیلی‌خوب می‌شد!

تهیونگ نگاهی به استایلش انداخت و درحالی‌که خنده‌ش گرفته بود گفت:
- خب با اینکه با من ست نیستی اما به‌جاش سبز بهت میاد!

میکائیل سرخوش از تعریف امگای مورد علاقه‌ش خندید و تشکر کرد.

یک ربع بعد جلوی ساختمون کلاب ماشین رو پارک کردن و داخل شدن. از راهروی بزرگ کلاب رد شدن. صدای موزیک از توی راهرو هم بلند بود اما زمانی‌که وارد سالن اصلی شدن موزیک می‌تونست کر کننده باشه... انقدر بلند بود که میکائیل برای حرف زدن با امگا مجبور شد خم بشه و زیر گوش پسر داد بزنه:
- بیا اول بریم سمت بار!

Love in nycDonde viven las historias. Descúbrelo ahora