° چی ذهنت رو مشغول نگه داشته؟
نگاهش هنوز روی بخاری که از لیوان یکبارمصرف کاغذی بلند میشه قفل مونده بود، اما مخاطب جمله با فاصله چهار انگشت کنارش نشسته بود. نگاهش رو از پرتو های نوری که اثری روی سرمای اطراف نداشت گرفت و به طره موی کوتاهی بالای گوش پسر بلوند داد.
• یجورایی عجیبی.
ابروهای پسر بلوند بالاتر از حالت همیشگیش رفت و کای با منتقل کردن کاپ کاغذی به دست آزادش، انگشت های خشک شدهش رو از سوختگی نجات داد. نیمکت قهوهای رنگ زیرش زیادی سرد بود و لیوان هات چاکلت بین انگشتهاش زیادی داغ.
• پیشبینی کردن آدما سخت نیست ولی نه چون یه سری الگوی تکراری و تصمیم های مشابه میگیرن، چون فکر محدودی دارن و این گزینه هاشون رو محدود میکنه. برای هر شرایطی فقط چند راه حل جلوی روشونه و این حدس زدنشون رو آسونتر میکنه.
° من کاری بجز چیزی که پیشبینی کردی میکنم؟
• تو همیشه اون گزینهای رو انتخاب میکنی که کمترین احتمال رو داره.
لبخند دندون نمایی روی لبهای پسر بلوند نشست: پس این باید کارت رو راحتتر کنه، منتظر اونی باش که کمترین احتمال رو بهش میدی.
• یه بار این کار رو کردم؛ احتمال ها رو بر اساس کارهایی که تا الان کرده بودی و شناختی که ازت پیدا کرده بودم چیدم و باز واکنش تو اونی شد که کمترین احتمال رو بهش میدادم.
صدای خنده نه چندان بلند سهون داخل فضای دو نفرهی بینشون پخش شد و کای احساس کرد نیاز به توضیح مفصلتری داره.
• هرباری که چت میکردیم سعی میکردم به یه روش متفاوتتری نظرت رو به بحثای درتی بینمون جلب کنم و تو اونقدری که انتظار داشتم برای موفقیت آمیز شدن برنامم قدم برنمیداشتی، ولی دعوتم کردی خونهت و دقیقا اونجایی که فکر میکردم گلهایی که برات خریدم رو میکوبی توی صورتم باهام راه اومدی.
° الان ناراحتی؟
• من فقط انتظارش رو نداشتم! انگار هیچ وقت نمیتونم با یه احتمال معقول واکنش هات رو پیشبینی کنم، یکم گیجکنندست و نمیذاره به برنامه ذهنیم مطمئن باشم.
° چون لازم نیست براش اونقدر برنامه بریزی، فقط همون کاری رو بکن که در اون لحظه میخوای انجامش بدی.
صدای سهون به لطف سرما و سکوتی که هراز گاهی با کلمات کوتاه شکسته میشد حالت بم تری گرفته بود: این کاریه که من میکنم.
• پس فقط یهویی دلت خواست انجامش بدیم و بهم یه بله دادی؟
° فقط این نبود، من یکم گرم شدن بدنم و بهم ریختن احساساتم رو میفهمیدم. اینطوری نبود که برای همچین چیزایی گارد داشته باشم ولی قبلا هم گفتم؛ خوشم نمیاد بدنم رو با هر کسی تقسیم کنم و سر همین موضوع یاد گرفتم میل جنسیم رو تا حدی کنترل کنم.
YOU ARE READING
Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Fanfiction"شدت مبهم نهفته در تماس چشمی" مسیر خوب زندگی جونگده درست بعد از مراسم نامزدیش تغییر جهت میده و اینبار همه چیز به دوست عزیزی که جونگده مدتهاست از دیدنش محروم شده برنمیگرده، بلکه موضوع حالا پارتنر جدید اون پسره؛ اوه سهون! 🍂Couples : Xiuchen. Kaihun...