قسمت ١٩(one girl)

66 15 2
                                    

هرى با عصبانيت رانندگي ميكرد دندوناش رو رو هم فشار ميداد
هرى:ديگه نميزارم اونجا بمونى
_اما.....عمم چي ميشه من تازه اونو پيدا كردم شايد اون بدونه چه اتفاقي براى پدر و مادرم افتاده
هرى عصبي شدو تن صداش رفت بالا:اونا مردند ميفهمي اونا ديگه توى اين دنيانيستند.
هرى ماشين رو نگه داشت و سرش رو گذاشت روى فرمون ماشين سكوت همه ي ماشين رو گرفته بود بغض تو چشمام جمع شده بود من خيلى ضعيفم زود گريم ميگيره حتي سر يه چيز كوچولو در ماشين رو باز كردم و ازش پياده شدم
نايل:مى زى صبر كن نرو ....هرى اون داره ميره
در رو بستم فهميدم هرى هم داره پشت سرم مياد صدام ميكرد ولى من نميتونستم جوابش رو بدم به خاطر بغضي كه تو گلوم گير كرده بود هرى دويد طرفم و محكم بغلم كرد
هرى:مى زى ببخشيد لطفا من رو ببخش ميدونم زياده روى كردم متاسفم
_حقيقت رو گفتي هرى .....حقيقت رو گفتي
هرى:باشه من ميرسونمت خونه بيا سوار شو
_ميخوام يكم راه برم تا هم حالم خوب بشه هم هوا بخورم ممنون
اينو گفتم و از هرى دور شدم بغضم رو به سختى از بين بردم بعد يه ربع رسيدم خونه در رو كه باز كردم عمم از ته سالن دويد طرفم
_حالت خوبه مى زى
_خوبم
من دروغ گفتم اصلا خوب نبودم اصلا دلم ميخواست جيغ بزنم ولى صدام به سختى در ميومد.رفتم توى اتاقم كيفم رو پرت كردم روى زمين و روى تخت دراز كشيدم .بعد چنددقيقه صداي جك از بيرون ميومد كه داشت با يكى از خدمتكارها حرف ميزد فورا در اتاقم رو قفل كردم  يكى ميخواست در رو باز كنه مطمعن بودم جك بود ولى چون دررو قفل كردم نتونست اون از اونطرف در هى صدام ميكرد ولى من تظاهر ميكردم كه توى اتاق نيستم
جك:هى مى زى دررو باز كن كارت دارم نگران نباش اسيبي بهت نميزنم در رو باز كن...گفتم اين در لعنتى رو باز كن.....من دوست دارم عاشقتم از همون روز اول عاشقت شدم
چشمام گرد شده بود نشستم رو تخت و به در زل زده بودم .
.
.
.
بازم لايك ها ده تا نبود ولي من گذاشتم:)

One girlWhere stories live. Discover now