قسمت ٢(one girl)

219 22 2
                                    

تا صبح بيدار بودم با بيحالى از رو تخت پا شدم و رفتم سمت كمدم و يه تيشرت رنگي ساده با يه شلوار مشكى چسبون پوشيدم.زنگ زدم به تاكسي و ازاتاقم رفتم بيرون هيچ كس بيدار نبود چه بهتر در يخچال رو باز كردم و شير رو در آوردم و ريختم تو ليوان و با كيك خوردم .
بوققققق
از خونه رفتم بيرون و سوار تاكسى شدم و گفتم من رو ببره سمت دانشگاهم ده دقيقه تو راه بوديم پول تاكسي رو دادم جلوي در بزرگ دانشگاه پياده شدم .
از پله ها رفتم بالا مسلما (مصلما .مثلما)دوست نداشتم برم و پرونده ام رو بگيرم ولى مجبور بودم در دفتر رو زدم .
_بيا.
_سلام خانم ميشل.
_آه سلام مى زى حالت چطور؟
_ممنون
_راستش وقتى فهميدم قراره برى خيلي ناراحت شدم تو هوش خوبى داري و براى مدرسه ما افتخار بودى.
_مجبورم وگرنه خودم اصلا دوست ندارم از درس خوندن كنار بكشم .
خانم ميشل سمت قفسه ها رفت ودنبال پرونده من ميگشت يه پرونده ابي رو در اورد و گرفتش جلوي من.
_بيا اينم از پروندت .
_ممنونم خداحافظ .
از دفتر رفتم بيرون و داشتم ميرفتم كه يه دست رو شونه ام حس كردم برگشتم اون تنها كسي بود كه باهاش توي مدرسه راحت بودم .
لارا:كجا ميرى مى زى الان كلاس شروع ميشه .
_من ديگه نميتونم درس بخونم .
_چيييييييى؟؟؟؟؟؟؟
_بابام نميزاره ميگه بايد كار كنم.
_يعنى ديگه نميبينمت .
_فكرنكنم.
_دلم برات تنگ ميشه خداحافظ.
_خداحافظ.
با چهره ى گرفته از مدرسه يا همون دانشگاه رفتم بيرون تصميم گرفتم پياده برم خونه با اين كه خيلي راه بود .
يهو يه ماشين جلوم ترمز كرد اون يه پسر با موهاي بلوند بود كه يه عينك دودي هم زده بود.
_سوار شو ميرسونمت .
_اقا مزاحم.........صبر كن ببينم تو همونى هستى كه طبقه پايين خونه ما زندگى ميكنى .
_بله خودمم .
شونه هام رو انداختم بالا و سوار ماشين شدم تو راه يكم باهم حرف ز.ديم
_ميتونم بدونم اسمت چيه ؟
_نايل فكر ميكردم بدوني.
_اخه من زياد به اين چيزها اهميت نميدم.
رسيديم خونه و از نايل تشكر كردم.
ميخواستم در خونه رو باز كنم كه يكي در رو باز كرد اون ميرندا بود .
ميرندا :كجا بودى ؟؟ با اون پسر چى كار ميكردي ؟؟چرا دير اومدي ؟؟ پروندت ..ر...و .
_بسهههههههههههه. به تو چه
همه خانواده ازم پرسيدند با اون پسر چى كار ميكردى .منم گفتم :تو راه من رو ديد و زحت كشيد رسوندم خونه ببخشيد از دفعه بعد به شما زنگ ميزنم و از شما اجازه ميگيرم.
دوباره رفتم تو اتاق و اين دفع اون يكى مزاحم اومد .
خواهرم:هي مى زى قراره بريم مهمونى تو حق نداري بيايي.
_مشتاق هم نيستم كه بي.ام
_اگه لباس مجلسي پوشيدى پارش ميكنم .
_هى خواهر عزيزم فيلم سيندرلا روت اثر گذاشته ؟
_خفه شو .
بعد نيم ساعت كه فهميدم همشون رفتند مهمونى از اتاقم رفتم بيرون و يه كاسه پاپ كرن برداشتم جلوي تلويزيون نشستم و هي كانل عوض ميكردم .يهو صداي زنگ در اومد .
_كيهه؟
_منم نايل.
_خوش اومدي بيا. تو
_نه مرسى كيفت رو توي ماشين جا گذاشتى اومدم بدم بهت و .برم.
_آه از امروز مطمئنم حواسم هي پرت ميشه.
_حالا چرا از امروز.؟؟
_بيا تو تا بهت بگم.
با نايل نشستيم روي كاناپه و همه موضوع رو براش گفتم.
نايل:واى چه بد حالا ميخوايى چه كاري انجام بدى.
_نميدونم شايد رفتم فعلا يه منشى اي چيزي شدم تا بعد ببينم چيكار ميتونم بكنم.
_باشه منم ديگه برم ممنونم .
_خواهش ....اما براي چي ممنوني .
_اين كه بهم اعتماد كردى .
_اهان خواهش ميكنم.
نايل رفت و منم روى كاناپه ولو شدم خيلى حوس (هوس)قهوه كرده بودم رفتم تو اشپزخونه ولى اثرى از قهوه نبود.

One girlحيث تعيش القصص. اكتشف الآن