قسمت٢٧(onegirl)

84 11 0
                                    

چون خسته بودم خوابم برد ولى وقتى بيدار شدم رسيده بوديم از هواپيما رفتيم بيرون و ساك هامون رو تحويل گرفتيم ياد لويي افتادم براى همين ساكم رو برداشتم و رفتم سمت باجه بليط هرى دويد طرفم و گفت:مى زى اون صدبار اومده اينجا مطمعن باش ناراحت نيست.
_هرى ولم كن من بدون مسخره بازي هاى اون بهم خوش نميگذره
يهو صداى لويي رو از پشتم شنيدم من و هرى به پشتمون نگاه كرديم و با تعجب به لويي زل زده بوديم
لويي:هروقت من رو شناختيد دمتون رو تكون بديد.(xD)
هرى:ت تو كجا بودي؟
لويي:داشتم سربه سرتون ميزاشتم خيلي خب بگذريم بريم يه ماشين بگيريم
لويي رفت پيش بقيه و همه تعجب كرده بودند ولى خب لوييه ديگه نميتونه يه دقيقه مثل ادم ساكت باشه سوار يه تاكسى ون شديم و رفتيم طرف هتلمون ،هتل كنار دريا بود و ميشد منظره خوبي رو ديد من و جسي توى يه اتاق بوديم و بقيه هم تقسيم شده بودند توى اتاق يه پنجره خيلي خيلي بزرگ بود كه ويوي خيلي قشنگى داشت اونروز همه خوابيدند ولى من چون توى هواپيما استراحت كردم ديگه خوابم نبرد با خودم گفتم برم و يه گشتى توى اين هتل بزرگ بزنم .
از اتاق رفتم بيرون ساعت سه بعد از ظهر بود چندتا بچه داشتند توى راه روى هتل بازى ميكردند دكه اسانسور رو زدم چون ما طبقه بالاى بالا بوديم يكم طول كشيد در اسانسور باز شد رفتم داخل ميخواستم يه دكمه رو بزنم كه يه مرد فورا اومد توى اسانسور اون عينك دودى زده بود همه لباساش هم سياه بود در اسانسور بسته شد و حركت كرد وقتى رسيد طبقه همكف فورا رفتم بيرون از اون مرد خيلي ميترسيدم رفتم كنار پيشخوان
_سلام
خانمِ :ميتونم كمكتون كنم
_اينجا چه جاهاي ديدنى اى داره يا تفريحى؟
خانم:خب شما ميتونيد ماشين هاى مخصوص رو بگيريد كه شمارو دور جزيره ميبرند و براتون توضيح ميدند حتى ميتونيد توى فروشگاه ها بريد يا هتل ماهم بار و كلاب داره استخر و زمين بازى براى تنيس گلف يا واليبال
_خيلي ممنون از كمكتون
از اونجا دور شدم اون مرد كه با من توى اسانسور بود همش به من نگاه ميكرد خيلي سريع رفتم توى اسانسور و دكمه طبقه اى كه ما توى اون اتاق داشتيم رو زدم كارت رو كشيدم روى در ،در باز شد و زود بستمش نشستم رو تخت و حس كردم حالم داره بد ميشه مطمعن بودم از دلهره بوده تصميم گرفتم برم يكم شنا كنم چون هميشه حالم رو خوب ميكرد.
لباس مخصوص برداشتم ميخواستم برم بيرون كه صداى هرى رو شنيدم
هرى:من شمارو نميشناسم ولى صدات خيلى اشناست؟
.
.
.
++خب لايك و نظر فراموش نشه++
Instagram:fanfic1d_ir

One girlWhere stories live. Discover now