بهترین اشتباه
اوایل ماه مهر وقتی مدرسه ها تازه شروع شده . از هیچی تو دنیا خوشم نمیاد . فقط یه دوست صمیمی دارم ک از پارسال باهاش بودم الان فقط اونو دوس دارم و اسمش نگاره .
خانوادمم که کلا به من نگاه نمیکنن . همش تو خونه دعوا داریم . نگاهی به ساعتم انداختم . باید تا پنج دقیقه دیگه پایین باشم . سریع لباسامو پوشیدم و رفتم پایین .
سرویسم داشت میرفت سریع دویدم که بهش برسم ولی لعنتی پشتشم نگاه نکرد . جا موندم . حالا باید این همه راهو پیاده برم . اهه بهترین از این نمیشه .
داشتم واسه خودم غر میزدم ک دیدم روب روی در مدرسه ام . چه زود !!
رفتم تو مدرسه . مثل همیشه نگارو پیدا کردمو پیشش رو نمیکت نشستم . گرم صحبت بودم با نگار که سارا اومد . من همیشه از این دختره بدم میومده و میاد . دلیلشم همه میدونستن اون لاشی بود منم همیشه از پسر بازا بدم میومده .
سارا نگاهی به من کردو گفت "دختره ی به ظاهر پاک چرا نمیتونیم از دستت خلاص شیم آخه ? "
منم نگاهش کردمو گفتم " چته باز آرش ولت کرده داری تلافیشو سر بقیه در میاری ?"
"نه بابا ارزششو نداره آخه "
"خوب پس گورتو گم کن"
"خیله خب بابا خواستیم یکم بخندیم گنده دماغ"
بعد اونو دوستاش رفتن در حالی که داشتن به من میخندیدن .
بالاخره زنگ خورد و منو نگار رفتیم کلاس . جای همیشگی نشستیمو منتظر موندیم که خانم ایمانی بیاد .
بعد از اینکه زنگ خونه رو زدن وسایلمو جمع کردم که برم . سحر جلومو گرفتو گفت " سلام نازی خوبی ? اگه بخوام جمعه پارتی بگیرم میای ?"
"نمیدونم سحر جون باید به مامانم بگم ولی بهت خبر میدم "
"اوکی عزیزم بای "
توی سرویس همش به این فکر میکردم که چجوری به مامانم بگم که اجازه بده برم آخه من عاشق مهمونی و تولدو اینجور چیزام الانم که کاملا داغونم پس زمان خوبیه که پس از چندین ماه بالاخره یکم خوش باشم
YOU ARE READING
بهترین اشتباه
Romanceسلام عزیزان . میخواستم داستان یه دختره 16 ساله به اسم نازنین رو بنویسم . ( این داستان تقریبا واقعی هست و داستان یکی از دوستان نزدیک من هستش ولی اسمارو تغییر دادم و بعضی جاها هم پیاز داغشو زیاد کردم :P) خلاصه بگم که داستانش خیلی قشنگه مطمئنم ازش خوش...