آرش نگران بود. منم خیلی ترسیده بودم از صورتم خوب میشد فهمید.
"گمشو از اتاق بیرون. با دختر من چیکار داری عوضی ."
"خواهش میکنم بزارین توضیح بدم سوتفاهم شده"
"گمشو بیرون"
آرش اومد دوباره حرف بزنه که مامانم اومد جلو و آستینه لباسشو محکم کشید. منم یهو از جام بلند شدم و پریدم وسطشون.
"ولش کن مامان"
"برو تو تختت من باتوام کار دارم"
خواست دوباره آرشو بگیره که من هلش دادم.مامانم یه لحظه تعجب کرد ولی بعدش اومد طرف آرش یه سیلی زد .
"من میرم"
آرش گفتو بعد سرشو انداخت پایین از اتاق رفت.
گریه هام شدت گرفته بود و همه جا تار بود برام . تا اومدم یه حرکتی کنم مامانم هلم داد سمت تخت. من عصبانی شدم و گفتم
"فکر میکنی خیلی پاک و خوبی که آرشو زدی و خواستی مانعمون شی. وظیفه مادریتو انجام دادی?ولی میدونی چیه تو از همه بدتری . بابا به خاطر لاشی بازی های تو طلاق گرفت. اصن چیکار با من داری برو پیش سعید جونت . برو برو که دیر نرسی آخه ناراحت میشه "
"خفه شو تو نمیفهمی داری چی میگی منو سعید باهم ازدواج میکنیم تو چی اون پسره دوروز باتوعه بعدش ولت میکنی اونوقت تو میمونی و آبروی از دست رفته"
همینطور که داشتم گریه میکردم جوابشو دادم "اون منو ول نمیکنه"
"احمقی دیگه"
"من نمیزارم تو مانع منو آرش بشی"
"خیلی پرو شدی بزار برسیم خونه میدونم چیکارت کنم"
"میرم پیش بابا زندگی میکنم"
"چی?"
"من میدونم هفته دیگه دادگاه داریم که من پیش کی زندگی کنم.دوراه بیشتر نداری یا با من و آرش کاری نداشته باش تا منم با تو و عشقت کاری نداشته باشم"
"اون یکی راه"
"من میرم با بابا زندگی میکنم"
"فکر میکنی بابا میزاره از این کثافت کاریا کنی?"
"برام مهم نیست یه راهی پیدا میکنم"
"تو اونی نیستی که من ترببتش کردم"
بدونه اینکه منتظر حرفی باشه از اتاق رفت بیرون.______________________________
بچه ها منو ببخشین دیر گذاشتم. اگرم غلط املایی چیزی داشت بگید آخه من حواسم خیلی پرت بود این پارتم با بدبختی نوشتم :/
YOU ARE READING
بهترین اشتباه
Romanceسلام عزیزان . میخواستم داستان یه دختره 16 ساله به اسم نازنین رو بنویسم . ( این داستان تقریبا واقعی هست و داستان یکی از دوستان نزدیک من هستش ولی اسمارو تغییر دادم و بعضی جاها هم پیاز داغشو زیاد کردم :P) خلاصه بگم که داستانش خیلی قشنگه مطمئنم ازش خوش...