خودنمای کله شق

5.1K 638 133
                                    


آخر فصل بگید طرف لویی هستید یا هری و چرا!


فصل هفتم

لویی یه دستشو بالا نگه داشت و نایل بالاخره برای یه لحظه دست از حرف زدن کشید:" تو خیـــلی حرف میزنیا...اینو که می دونی درسته؟"

اون در پنج دقیقه ی گذشته بدون توقف حرف زده بود. آخه چطور یک نفر می تونست اونطور بی وقفه حرف بزنه؟ و...تا جایی که لویی تونسته بود بفهمه بیشتر حرف های پسرک راجع به غذا بود.

مرد ایرلندی چند بار پلک زد و لویی ادامه داد:" و وقتی میگم خیـــلی یعنی خیــــــــــلی."

نایل با چشمای مظلوم و ناراحت ابروهاشو خم کرد و این باعث شد لویی از نوع گفتن حرفش پشیمون بشه.

اون پشت گردنشو ماساژ داد:" اوه متاسفم اصلا متوجه نشدم...آه لعنت...حتما رفته بودم رو اعصابت..." و با خجالت و درحالی که دستشو بین موهاش می کشید به طرف دیگه ای نگاه کرد.

لویی لبخند زد و تقریبا دروغکی گفت:" نه اینطور نیست. " و نمی فهمید چرا دلش خواسته بود با این پسر مهربون باشه:" مسئله اینجاس که من تصور نمی کردم هیچکش بتونه تو چنین زمان کوتاهی این همه حرفو بزنه."

این جواب باعث شد شادی به چشمای نایل برگرده و پسرک موطلایی دوباره سرحال اومد:" هاهاها! خب انگار حق باتوه و من خیلی حرف میزنم. بهرحال متاسفم. سعی می کنم خودمو کنترل کنم هوم؟" اون اینو با حالت سوالی پرسید.

لویی هم با سر تایید کرد و بعد شصت هاشو به علامت موافقت بالا گرفت:" نقشه ی خوبیه."

و بعد بودن هیچ حرفی لویی چرخید و به سمت در خروجی اتاقک به راه افتاد. اون می خواست بفهمه بیرون چه خبره!

نایل اخم کرد و پرسید:" صبر کن، کجا داری میری؟"

لویی بعد از یه مکث کوتاه گفت:" بیرون روی عرشه."

هری بالاخره یکم تنهاش گذاشته بود و اون میخواست از این فرصت استفاده کنه.

چشمای نایل گرد شد. اون سریع خودشو به جلوی در رسوند و دستاشو جلوی در از هم باز کرد و همونطور که به لویی نگاه می کرد محکم گفت:" واآو...آم...نه تو نمیری."

لویی که کمی ناراحت شده بود جوابشو داد:" داری چیکار می کنی؟ من فقط میخوام برم دستشویی."

" مجبوری که نگهش داری چون من از دستورات اطاعت می کنم و دستور اینه که مطمئن بشم تو، تا عبور اون کشتی دزدا تو همین اتاق میمونی."

لویی غر غر کرد:" من که بچه نیستم! من نیازی ندارم کسی منو زیر نظر بگیره."

" خب آره چون با اون قدت اگه بچه بودی که خیلی ضایع بود....هرچند بهرحال من از اینجا کنار نمیرم."

*شاهزاده دزد دریایی *لری استایلینسونWo Geschichten leben. Entdecke jetzt