لطفا برید و به نسخه ی انگلیسی داستان هم رای بدید... من که اینهمه زحمت میکشم...
فصل بیست و سوم
همه ساکت شدن و لویی نگاهش رو آتش رو بروش دوخت:" طبق چیزی از شما ها شنیدم و چیزهایی که تو این یکی دوهفته تجربه کردم... می تونم بگم زندگی من، یکی از محافظت شده ترین چیزهای روی این سیاره بوده."
هری سعی کرد کمک کنه:" که قابل درک هم هست چرا..."
لویی به سمتش سر تکون داد:" بله اما من فکر نمی کنم که این روش چیز خوبی بوده..."
لویی به زمانی که تو ایرلند بود فکر کرد...
اینکه چطور مردم تو خیابون ها زندگی می کردن، فقیر بی خانه و درحال مردن از گشنگی. بچه های بی سرپرسرت و بدون محافظت.
" زندگی من طوری برنامه ریزی شده بود که فقر و درد های جامعه رو نبینم. این اذیتم می کنه. این اذیتم می کنه که چقدر مردمی که در حال زجر کشیدن هستن، بیشتر از چیزیه که به من گفته شده بود و کسی هم کاری در این زمینه نمی کنه. من می دونستم که افرادی تو ایرلند وجود دارن که سر پناهی ندارن اما اصلا نمی دونستم اینقدر زیادن. من نمی دونم این فقط منم که بی خبرم...یا پدرم میدونه..."
" معلومه که پدرت میدونه." هری ادامه داد:" ایرلند بیشتر از تمامی املاک انگلستان داره چپاول میشه تا اینکه بالاخره منابعش تموم بشه و کاتولیک ها نابود بشن. اون از ما متنفره و فکر می کنه بصورت کلی مسیحی های اورتدوکس و پروتستان بهتر از کاتولیک ها هستن."
لویی داد زد:" هیچ مدرکی وجود نداره که این رو ثابت کنه و منم تو این زمینه اهمیتی به نظرت نمیدم." بعد به هری چشم غره رفت:" من میدونم که پدرم اشتباهاتی داشته، خود من با یکی از نتایج اشتباهاتش دارم سر و کله میزنم..." بعد حالت صورتش آروم شد که این هری رو شوکه کرد.
لویی نگاهش رو از هری جدا کرد و با یه نفس عمیق گفت:" تو دوست داری من، پدرم رو به عنوان یه هیولا ببینم و امیدوارم بدونی که این اتفاق غیر ممکنه. تو این جهان هیچ آدم بدی وجود نداره، فقط آدمای خوبی که تصمیمات بدی گرفتن."
هری کمی غرید و دست هاش رو جلوی سینه ش گره کرد:" اوه جدا؟ چقدر تفکراتت نازه... پس منم آدم خوبی ام که تمام تصمیمات بد سر راهم قرار گرفتن."
لویی با جدیت بهش نگاه کرد:" نه. تو فردی که هستی که به یه جریان از اتفاقات بد کشیده شدی. منظورم اینه که..." به سوفیا و لیام نگاه کرد و ادامه داد:" اگه تو نبودی؛ لیام و سوفیا هر دو کشته شده بود. مگه نه؟"
اون دو از تعجب پلک زدن و هری چشم هاشو باریک کرد تا لویی ادامه بده.
" اگه پدر من کاری رو که کرد انجام نداده بود تو دزد دریایی نمیشدی. اگه تو دزد دریایی نبودی هرگز لیام رو نجات نداده بودی، و اگه لیام رو نجات نداده بودی اونم وجود نداشت که سوفیا رو نجات بده. درست نمی گم؟"
YOU ARE READING
*شاهزاده دزد دریایی *لری استایلینسون
Adventureاین داستان ورژن لری استایلینسون داستان "شاهزاده دزد دریایی" می باشد. لویی تاملینسون، وارث تاج و تخت انگلستان در کشتی درحال مسافرت به فرانسه بود که کشتی اش توسط هری استایلز، بدنام ترین دزد دریایی، معروف به شاهزاده ی هفت دریا مورد حمله قرار گرفت. امید...