فصل بیست و ششم
دیشب تغییر ناگهانی بزرگی بود. اصلا شاید برای همین بود که ناگهان ملافه ها هم نرم تر از همیشه بنظر می رسیدن.
تفکراتش با صدای باز شدن در متوقف شدن.
سریع نشست. سعی کرد موهاش رو از جلوی صورتش کنار بزنه و منتظر باز شدن در شد.
با ورود هری لویی یه نفس عمیق اما آروم گرفت.
هری چشم هاش رو ریز کرد:" خب صبح تو هم بخیر." و به سمت جالباسی ای که کلاهش رو نگه داشته بود رفت.
اون چکمه ها و کت تنش نبود و لویی برداشت می کرد که کاپیتان هم تازه از خواب بیدار شده و برای اولین باره که صبح داره وارد اتاق میشه.
لویی سر تکون داد:" آره، صبح بخیر." بعد ملافه رو از روی بدنش کنار زد و خودش رو به سمت لبه ی تخت کشید.
تازه برای برداشتن پوتین هاش خم شده بود که حس کرد سمت دیگه ی تخت با نشستن هری کمی فرو رفت.
لویی تلاش کرد با باز کردن سر صحبت سکوت آزار دهنده رو بشکنه:" خب... یه روز دیگه روی دریا..." البته جمله ی مزخرفی بود و لویی خودش رو برای مسخره شدن توسط هری آماده کرد.
هری با حواس پرتی گفت:" هوم؟"
لویی به هیچوجه کسی نبود ندونه توی جمع باید چی بگه یا چطور رفتار کنه، اتفاقا برعکس. توی قصر که بود خیلی هم به خودش افتخار می کرد چون می تونست حتی افراد خجالتی و گوشه گیر رو هم به صحبت با خودش جذب کنه. الی مثال خوبی برای این مورد بود. اما بنظر می رسید هر وقت نوبت به هری می رسید همه چیز زاویه ی دیگه ای پیدا می کرد.
مخصوصا تو شرایطی که رابطه ی فعلی شون داشت پیش می رفت.
آخه چطور ممکن بود با کسی دوستی داشته باشی که تو رو دزدیده؟
لویی می دونست که رسما داره دیونه میشه.
" من گفتم، خب... یه روز دیگه روی دریا... به این معنی که این یه روز عادی دزد دریاییانه ی دیگه س...اما منم دارم می گم که گفته باشم." کلماتش طوری بود که خودشم شک داشت داره چی میگه:" فراموشش کن. بدون فکر کردن حرف زدم."
هری سر تکون داد:" آره هر از گاهی این کارو می کنی." و از روی تخت بلند شد و شروع به پوشیدن کتش کرد. لویی اخم کرد اما قبل از اینکه چیزی بگه هری با یه پوزخند کج به سمتش چرخید:" که جذابم هست."
تمام چیز هایی که لویی برای شلیک به هری توی مغزش آماده کرده بود غیب شد.
چند ثانیه طول کشید تا بفهمه که هنوز به هری زل زده و فقط از خدا خواست موقع زل زدن تا قیافه ش زیادی خنده دار نبوده باشه. لویی به سمت دیگه ای چرخید و روی خب جا افتادن کفش هاش توی پاهاش تمرکز کرد.
YOU ARE READING
*شاهزاده دزد دریایی *لری استایلینسون
Adventureاین داستان ورژن لری استایلینسون داستان "شاهزاده دزد دریایی" می باشد. لویی تاملینسون، وارث تاج و تخت انگلستان در کشتی درحال مسافرت به فرانسه بود که کشتی اش توسط هری استایلز، بدنام ترین دزد دریایی، معروف به شاهزاده ی هفت دریا مورد حمله قرار گرفت. امید...