عهد ها

3.9K 456 201
                                    


بسیار خب. فقط باید بگم ممنونم با این داستان همراه بودید. چه اون هایی که از اول بودن و از آپ های منظمش لذت بردن و چه کسانی که تو سال های "بی آپی" همراه مون موندن. داستان یکم عجله ای تموم شد چون می ترسیدم اگه بخوام آب و تابش بدم بازم به یه قسمت دیگه کشیده بشه و من واقعا می ترسیدم بازم ولش بشه یکی دوسال دیگه! پس اگه پایانش چیزی که انتظار می رفت نیست ببخشید.

امیدوارم با صرف نظر از کاراکتر های داستان های دیگه ام از فندوم های متفرقه، با توجه به نوع نوشته ها بقیه ی داستان هام رو هم بخونید!

مطمئن باشید پشیمون نمیشید.

میا، پاییز 97

قسمت آخر

لب هاش خشک شده بود و می تونست حس کنه تمام نیرویی که چند لحظه پیش حس کرده بود قادر به جمع کردنشه ناگهان بدنش رو ترک کرده.

دستش رو به کناره ی وان گرفت اما زانو هاش نتونستن نگهش دارن و فقط روی زمین نشست. به سختی صدای اشتون رو میشنید که باهاش حرف میزنه اما شاهزاده حالا دیگه نه اون زبون تند رو داشت نه قدرتی که بخواد کاری کنه...

پس فقط دستش رو بالا گرفت تا اشتون رو ساکت کنه:" هر دلیلی که برای کمک به من داری... به خودت مربوطه. اگر واقعا میخوای کمکی به من کنی، کمکم کن هری رو ببینم."

از پنجره ی گرد روی دیوار اتاقک می شد آسمون درحال تاریک شدن شب رو دید و این باعث می شد قلب لویی از ترس بلرزه ... اگر اعضای این کشتی با چنین عقایدی اینجا بودن، باورش سخت بود هری از دست شون جون سالم بدر برده باشه... پس بیشتر خواهش کنه:" لطفا کاری کن هریم رو ببینم..."

-

این کشتی هم مثل چیزی که زمانی کشتی واندایرکشن بنطر لویی می اومد، یه محل بهم ریخته بود. شاید کشتی چند سالی جوون تر بود اما خدمه به همون شلختگی بودن. اشتون گفته بود که به لویی کمک میکنه هری رو ببینه اما اگر گیر بیفتن واقعا هیچ کاری از دستش بر نمیاد.

این شاید شانس لویی بود که اثری از کاپیتان کلیفورد نبود تا بیاد بهش سر بزنه. اشتون تحقیق کرده و فهمیده بود کاپیتان روی عرشه ی نیست... البته این ترسناک بود که لویی فکر کنه اون عوضی رفته تا بقیه ی افراد واندایرکشن و احتمالا کشتی شون رو پیدا و تصرف کنه اما فعلا این بهترین موقعیتی بود که داشتن!

با تاریک شدن هوا و مطمئن شدن از اینکه بیشتر افراد کشتی تو نبود کاپیتان تو مستی بیش از حد مجاز فرو رفتن، اون دو به آرومی شروع به رفتن به اتاقی که هری توش نگهداری میشد رفتن.

با باز شدن در توسط کلید هایی که اشتون از کلوم کش رفته بود، در آهسته با صدای قیژی باز شد و لویی وارد اتاق کاپیتان شد. اشتون بهش علامت داد که بره و گفت خودش دم در می مونه تا اگر کسی می اومد اون اطراف بهش خبر بده.

*شاهزاده دزد دریایی *لری استایلینسونOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz