وااااای😳
تیلور هیلللل؟😱😱
وای وای نمیییرم 😭😂
امروز یعنی فردای تولدم تیلور هیلو از نزدیک دیدمو دارم روانی میشم😭😃😂راستش تیلور و ویکتوریا سیکرت و این چیزا رو خیلی دوس دارم ولی این آرزو ها با من به گور میرن چون من هم مامان دارم هم بابا و میدونم باید ترک خانواده کنم😐😐
نمیخوام بگم خیلی مامان باباییم فقط خستم خستههه😐😐
قسمتی از وجودم میگفت برو بغلش کن و خفش کن امضا بگیر و این چرت و پرتا😀قسمت دیگش میگفت مثه آدم راتو برو پشمک باقالی 😒
همینجور که داشتم وسط خیابون با خودم کالنجار میرفتم دیدم تیلور داره نگام میکنه 😶وااای 😃
تیلور دستشو یه نشونه بیا تکون داد 😁
خیلی خوشحالم دوییدم رفتم بقلش کردم😐
چشمتون روز بد نبینه😐داشت زور میزد ولش کنم وااا این چشه؟😐
خودش گفت بیا 😒مردم خود درگیری دارن وقتی از بغلش اومدم بیرون مثه احمقا نگام میکرد 😐یه نگاه به پشت سرم انداختم....یه دختر بچه با آبنبات تو دستش👧🍬
وای خدااا یعنی من این شانس خره مو تحسین میکنم همیشه باهامه خیلی دوسم داره 😐😭
لعنتیییییییی
سرمو انداختم پایین که برم لعنتی اه شت 😞
تیلور:هی
من:😕
تیلور:😀
من: امم ببخشید... چی شده ؟😐
تیلور:اسمت چیه؟😐
من:خرشانس ...نه.... ببخشید یه لحظه 😐
واااای اسمم چی بود لعنتیی اسمم
صدای آ داشت ن هم داشت
اهااا
عن؟😐
اه چی میگی اها آنجلا
من:آنجلا.... آنجلا جکسون
تیلور:این کارت منه رسیدی خونه با من تماس بگیر کار مهمی باهات دارم
من:چشم بای 😐
واهاهاهای 😁😁رای و نظر فراموش نشه حداقل یه ادامشو بزار نظر بدید ادم با روحیه آپ کنه ヽ(^。^)ノ
![](https://img.wattpad.com/cover/74974321-288-k730793.jpg)
YOU ARE READING
My Angle
Fanfictionهمه چیز از یه تولد شروع شد و از تولدی که باعث شد زندگیم عوض شه....