داستان از نگاه آنجلا:😊
دیدم یه چیزی دنبالمه یا بسمه الله😰با سرعت تمام شنا کردم حتی نمیدونم چیهوقتی یه نگاه به پشتم کردم دیدم بعععله هری اسکوپ اسگل دنبالم بود😭
اییش ای خدا 😟
من:هان چیه؟😐😒عین نره غول دنبالمی😑
هری:علیک سلام😜
من:سلام حاج آقا استیلیان خوب هستین از حج های به مکه چه خبر؟😐
هری:بینیم بااااو😐اومدم بگم خوشگل شدیاااا😊😝
فقط همینو کم داشتم
من:ممنون😕
لعنتی ببین تروخدا.😠
مثلا اومده بودم تفریح 😕
هری:هی آنه
من:ها
هری:امشب میای بریم یه جای خوب؟😎
من:نه😑
هری:لوس نشو دیه زود باااش😜
من:هوووف کجا؟
هری: رستوران😎
................
سوار ماشین شدم و آقای اسگلیان و با تیپ خز ایشون رو به رو شدم😐😎......
هری:پیاده شو 😑
پیاده شدم و رفتیم تو رستوران منو رو دادن و من با چشای هندونه ایی میخوندمش😐
هری:چی میخوری؟
من:امممم...خب😓
گارسون:چی میل دارید آقا؟👤
هری:بیف استراگانوف. 😎
گارسون:خانوم شما چی؟😎
وااای حالا چی بگم؟😰
به هری اعتمادی نیس که بگم منم همونو میخوام😒
یهو دیدی گوشت خر سفارش داده😑😐
من:امم..آبگوشت دارید؟😂
گارسون:آبگوشت؟😦
منظورتون اینه که گوشتو بریزیم تو مخلوط کن آبشو بخورید؟😰وای اییی
ای بابا اینم که شوته😟
من:نه بابا بیخیال من یه سالاد میخورم😑
هری:نه بابا رژیمی؟😐😎
من:نه
هری:یه سوال😶
من:بله
هری:اممم....خب چجوری میشه به یه دختر گفت که عاشقشه؟😎
......سعلام میدونم دیر آپ کردم هووووف
میدونم دیر آپ کردم ولی نظرا کمه
به نظرتون چی میشه؟😂
قسمت بعدو امشب آپ میکنم
YOU ARE READING
My Angle
Fanfictionهمه چیز از یه تولد شروع شد و از تولدی که باعث شد زندگیم عوض شه....