part 19

53 5 4
                                    

نایل:آنجلا؟
آنجلا:بله؟
نایل:...رفتی بیرون یه چیپس بخر بیار 😀
رواااانی.....اه پسره چلقوز...... نوکر گیر اورده....
____________________________________________________________________
یه هفته از اون روز میگذره و من به حداکثر نفرتم به نایل رسیدم.....
تو این یه هفته پدر منو دراورده......
نمیدونم چشه...شایدم پاعه.... خخخخ......روانیم به خدا....
یه صدایی گفت معلومه......
یا ابرفرض 😲😨یا استخدوس وااااای این کی بود
صدا:من ضمیرناخودآگاهتم 😁
من:بیشعور ....مردم از ترس ....خب حالا چی میخوای؟😶
صدا:معلومه خواستم آشنا شیم 😁😛
من:خب فعلا خفه شو تا من حاضر شم .
و سکوت . بچه تخریب شخصیتی شد
یه پیرهن صورتی بدون هیچی پوشیدمو یه ارایش ملایم کردم و موهامم کج بستم....
بعله دارم میرم سر تبلیغات cake pop.
پیرهن صورتی دل منو بردی..... پیرهن صورتی دل منو بردی
خخخخ خدا شفام بده 😁
از خونه بیرون اومدم.نایل خواب بود.سوار تاکسی شدم و رفتم....
سر عکاسی یه چنتا عکس بایه آبنبات صورتی گرفتم .از این کار خوشم میاد یه جورایی از اون مدلینگ مزخرف بهتره.
عحبا فک کنم باید ماشین بگیرم. همش با تاکسی ولم...
به خونه رسیدم لباسامو دراوردم و یه دوش گرفتم یه لباس آبی شلوار ستش پوشیدم و خوابیدم.
دررررینگ دریییینگ.....اه کی این ساعتو گذاشته ؟اه اه اه شت تو روح ساعت..... از خواب بیدار شدم....
من تحمل ندارم کسی از خواب بیدارم کنه.و الان میکشمش..... خب اون شخص کسی نیس جز جناب هوراااان
داستان از نگاه نایل:
درررینگ دررینگ....اوووف این ساعت چیه.... اها ساعت منه..... بیب خاموش شد هووف
......
امروز باید برم شرکت..... خسته ام....ولی هستم 😁
داشتم تیشرتمو در میاوردم که در با بلند ترین صدای ممکن به دیوار کوبیده شد.....فک کنم شیکست
برگشتم و قیافه ی عصبانی آنجلا رو دیدم.... خخخخ پقی زدم زیر خنده
من:وااای هر هر هر هر هر هررر خیلی خوب بود ها ها ها هر هر هر 😂😆😆😆😆😆
آنجلا:واااای وااای من میکشمت نایل پدرتو در میارم.
اوه اوه فک کنم پیرهن پارشو دیده
من:خب اون فقط یه پیرهن بود که پاره شد.
عصبانیتش جاشو داد به تعجب و دوباره سکوت یهو چشاس شد قد گوجه
آنجلا:توووو......توی لعنتی پیرهنمو پاره کردی؟....توووووو؟....اول که از خواب بیدارم کردی حالام این؟؟؟من دییییگه نمیتونننممم......
رفت تو آشپزخونه.....
منم تیشرتمو در اوردم تا برم حموم دوش بگیرم.....یهو آنجلا با یه سطل اومد تو اتاقم...
وقتی دید تیشرت تنم نیست چشاش گرد شد.... بعد دوباره عصبانی...... اومد سطلو خالی کرد روم.....تمام بدنم خیس بود
با خنده گفتم.:هی مرسی دیگه نیازی نیس برم حموم 😂
چشاش گرد شد و صورتش قرمز.....
با بلند ترین حد امکان داد زد.....
چه حرص خوردنش باحالو دوست داشتنیه.....
اوووف.... رفتم تو حموم تا دوش بگیرم

My Angle Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang