داستان از نگاه آنجلا:
یک ماه گذشته و با تمرینای افتضاح راه رفتن روی کت واک همه چیو یاد گرفتم😐
من و تیلور دوستای خوبی شدیم دوستای دیگه هم پیدا کردم سارا سمپیو کندیسوک و...
و البته
و البته
البتهههههه.....
جی جی هم هست😐
درسته ازش,خوشم نمیای ولی حداقل داریم با هم میسازیم ساعت هشت اولین کت واک عمرم...
از ساعت شیش زیر دست آرایش گرا دارم میمیرم 😑ساعت هفت و نیم شد لباسمو پوشیدم😑
یه بیکنی با یه پوتین همرنگشون تا رون خب حداقل پاهام معلوم نیس😐لباسام آبی پررنگه😐
هیییی زندگی....
صدای بوق اومد باید میرفتیم اول از همه کندیس
رفت کلی دوربین ازش عکس گرفت بعد جی جی و تیلور یه دختر دیگه که نمیشناسم در واقع اینا دوتایی میرفتن ولی نمیدونم من چرا باید تکی برم...
همه رفتن نوبت من بود
یهو تاریک شد بعد روشن
وقتی داشتم راه میرفتم چشام چپ و راست میچرخید با هزار قر و افاده و ناز و ادا😂رفتم یه چرخ زدم
هیییی.. چشمتون روز بد نبینه پنج تا پسر تو کت کرمی دیدم اولی معلوم بود کیه دیگه لیام تسبیح به دست چشاشم گرفته ولی الان مثه چغندر زل زده
دومی لویی بود و سومی زین و چهارمی هری و پنجمی نایل😐
این برادران واندی چه بد نگاه میکنن استغفرالله😐
داستان از نگاه هرولد:
زین پدرمونو دراورد که بیارتمون کت واک جی جی رو ببینیم 😐
مام رفتیم نفر اخر بود حوصله ام سر رفته بود اه😕 یهو تاریک شد و یه دختر اومد اوهو چه ورودی😐اااا این چه آشناس😑
چییییی انجلا؟😨
لعنتیییییی
داستان از نگاه لویی:😐
من:هی نایلر تو برهوتیا چیه؟
نایل: به نظرم این دخترا اصلا خوشگل نیستن اصلا کت واکه غذا داریم؟😭😭
سرمو گرفتم بالا ااا این که آنس ماشالا ماشالا اینم اغفال کردن 😐
داستان از نگاه ددی:
استغفرالله
اشهد ان لا الله ان الله وحدهو لا شریک له
سبحان الله
داستان از نگاه زین:😎😎😎😎😎
داستان از نگاه نایل:
آنجلا رو کت واک؟😐
چرا اونوقت؟😞
چرا اینقدر ناراحته؟😐
چرا مثه پنگوئن فلج راه میره؟😞
و هزاران چراااااا....مزخرف بود خیلی ولی خب دیگه .......😀
YOU ARE READING
My Angle
Fanfictionهمه چیز از یه تولد شروع شد و از تولدی که باعث شد زندگیم عوض شه....