My Angle

part 8

داستان از نگاه آنجلا:
بابا و مامان همینجوری موندن😑لعنتییی باید میدونستم اینجوری میشه😐
بابا :امممم این کارو دوست داری؟😕
من: یه جورایی عاشقشم ولی میدونم شما خوشتون نمیاد ولی..😞
بابا:تو دختر خوب من میمونی؟اگه بهت اجازه بدم؟😶
وااااااااااااااات؟؟؟😱
چییی بابای من؟😦
هاااان؟😧
مامان:ما باهم حرف زدیم نمیخوایم مانع خواسته هات بشیم ولی فکر نکن میتونی هر کاری بکنی منظورمو میفهمی که؟😶
من:بله....واااااااای مرسی شما بهترینیید عاشقتونم نا امیدتون نمیکنم😘
بابا: میدونم بریم شام بخوریم😎
وقتی شام خوردیم از شدت خستگی خوابم برد ......

داستان از نگاه ادوارد جون😐
عجب روز مزخرفی 😑تو پذیرایی نشستم 😐نایل داره اسپاگتی میزنه بر بدن😐
ددی تسبیح به دست به افق مینگره😐لویی داره فیلم میبینه زینم داره اسفند دود میکنه چش نخوره😐😑
از بی حوصلگی زدم زیر آواز😐😐
کلاغ قار سیاه دم دمو سر کن مسافرم میاد کندالو خبر کن 😎بلکه ولمون کنه😁
لیام:هری داداش رسما ریدی به شهره😐
لویی:هایده نبود اون؟😐
زاااااارت💨💨
همه برگشتیم سمت نایل😑
نایل:عاقا شما خیلی نامردید من دیگه اینقدرم گوزو نیستم زین اینقدر واس خودش دعا کرد بهش فشار اومد گوزید😒
زین: رسما ریدی به مرام برادری نایل😐
نایل:😎😎
لیام: پدسگا پاشید جمع کنید کاسه کوزه تونو 😐
درررررریینگ دررررررینگ
لیام: صدا گوشیه کیه پدسگااا؟😒
هری: داداش تو مثلا ارشاد گر ما بودی خاک تو گورت 😐
لیام:فعلا روزه ام وقت افطار شاید آدم حسابتون کردم شااااید😑
لویی:😕
من:😏
زین:😒
نایل:ددی رسما خاک توسرت
درررررینگ دررررینگ
لیام:هان؟
اممم ببخشید سلااام😎چطور مطورییی؟😉اووووو به به دلم خواست تعارف ندارم😜به به واس ما کنار بزار😄باش الان میام دم افطارم هس ثواب کردی☺️بابای
برادران واندی به جز نایل و لیام:😱😱😱😱
نایل:😎
لیام:چتونه برادران واندی جز نایل کره خر؟😐
من: ددی واقعا که...
لیام: احمقای مغز کثیف ماکارونی پخته خاک تو سرتون کصافطا😡پاشید جمع کنید بیشعورا😐
نایل :ددی ببخشید غلط کردیییییم😭😭😭😭😭😭
لیام:بیشیم بینیم بااو😐
وقته خوابه من رفتم بکپم😐😐امشب نوبتا عوض میشه لویی تو اتاق خواب پایین
من بالا
هری رو کاناپه
زین رو تخت سفری
نایل تو بالکن
شب بخیررر😐
زین: به خدا اگه این تخت سفریه میدونست کی روش میخوابه تخت لویی چهاردهم میشد به مولا😝😎
....

سلوووم خخخخ چطورید ؟لذت برید بای بای ヽ(^。^)ノ😎