مامان...... مااااااماااااان
مامان:بععععله
خونه نیست که جنگل آمازونه همه هوار میکشیم😐
من:مامان تو عشق منی قربونت برم که فکر دل دخترتی عشقممم اگوری پگوری ❤
😘😘شومبوسگومبولی من .
مامان:خب حالا لوس نشو باید برات آپارتمان پیدا کنم تا نیویورک بمونی😑چیه؟ خب مامانم راضی شده منم دارم فخر میفروشم.
تقریبا یه هفته ایی میشه که دارم رو مخش کار میکنم و اونم راضی شد. 😝بعله دیگه ما اینیم😎
لعنتی فقط باید یه آپارتمان بگیرم بابامم راضی کردم.
امروز با ساندرا و لیام میریم بیرون.
حدودای ساعت 12ظهر باید حاظر میشدم
یه لباس ملایم آبی با سایه ی مشکی طلایی و رژ صورتی ملایم زدم و کیفمو برداشتم گوشیو کلید خونه رو انداختم توش
ساندرا دم در وایساده بود و لیامم تو ماشین سوار شدیم
وقتی سوار شدم.......
نایل؟اون تو ماشین لیام چیکار میکنه؟😐خب دوستشه دیگه.....😛
از حق نگذریم جذاب شده بود....😁
یه تیشرت سفید و یه کت خاکستری روش و یه جین آبی..... بالاتر موهای بلوندش
که به طرز عالی سیخ شده بود یه عینک خوشگل و لب های.....
وااااای خاکتوسرت بیشعور هیز شدی؟😨سنگ قبرمو بشورم الهی تو که پسر مردمو قورت دادی بزار واسه زنشم بمونه😂😐
ساندرا:آنه فلج کون گرفتی؟😐د بتمرگ دیگه😒
بیشعور جلو اینا ببین چجوری رفتار میکنه ایش ایش خیرسرم دوستمه 😐
من:......😒
ساندرا:لیییی خیلی خوشتیپ شدییییی 😍
من:بعله دیگه فقط اخلاقت با من سگیه 😒
و بعد شلیک خنده ی نایل
نایل:😅😅😅😅😅😅😅
من:😐😐😐😐😐😐
نایل:وااااااای😂😂😂😂😅😅😅
من:اهم 😕
اه این چرا میخنده دیوونه خدا شفت بده بندگانشو
نایل:امممم..... سلام 😒
وااات؟😐😐نایل به من چش غره رفت این چشه این که با من خیلی خوب بود اصلا به درک پسره پررو
عصبی زیر لب سلام کردمو لیام حرکت کرد.
..........................
سیلووووم ببخشید کم بوداااا ولی دارم زود آپ میکنم
هوووووووو
نایل از ریل
روانی شدمااا مگه نایل الکی بود.
خداشفام بده 😛😀😀😀😀
YOU ARE READING
My Angle
Fanfictionهمه چیز از یه تولد شروع شد و از تولدی که باعث شد زندگیم عوض شه....