از ديد دينبه محض اينكه نگاه توي صورت دخترم رو ديدم ميدونستم از حال ميره. براي همين خودمو سريع بهش رسوندم و جايي بودم كه بايد ميبودم. به موقع گرفتمش. روي زمين خوابوندمش و سرش رو روي پام گذاشتم. موهاي تيرش كه روي صورتش ريخته بود با دست كنار زدم. مدت زيادي بود كه كوتاهشون نكرده بود و تا وسط كمرش ميرسيد. بعضي وقتا به بلند بودنشون اعتراض ميكرد ولي من بلنديشو دوست داشتم.
جلوي خودمو نگرفتم. اجازه دادم اشكام روي گونه هام بريزه. سم و كس چند دقيقه تنهام گذاشتن. ميشنيدم كه دارن سر اينكه وقتي النور از خواب بيدار ميشه چيكار بايد بكنن با صداي اروم بحث ميكنن. چنتا قطره اشكم روي گونه هاي صورتي ال ريخت. خيلي با دقت اشكام رو از روي گونه هاش پاك كردم.
اون منو ديد. شكل واقعي منو ديد و ترسيده بود. هيچوقت قرار نبود منو اينطوري ببينه، هيچوقت نه توي تمام عمرش. ولي حالا شده... اون ميدونه و خدا ميدونه تا چه حد ميدونه... پس بايد از گريه كردنم خجالت بكشم؟... شيطانِ همه ي شيطان ها مث بچه ها گريه ميكنه، حداقل يكم خجالت اور نيس؟...نه اين دخترمه. از خون و گوشتمه. از همه چيز بيشتر دوستش دارم ولي الان از من ميترسه. وقتي كس نزديكم شد خودمو يكم اروم كردم. كس كنارم زانو زد.
كس -ميتونم دوباره قفلش كنم. اما خاطراتش رو دستكاري نميكنم. يكبار اينكارو كردم و ازش متنفرم. اينبار بيشتر از هميشه ميدونه. فك كنم بايد باهاش كنار بيايم.
صورتش چند سانت از من فاصله داشت.اره، ما ميتونستيم شكل واقعي همديگه رو ببينيم ولي ياد گرفته بوديم كه چجوري اشعه ايكسمونو خاموش كنيم. اون لحظه به چشماي انساني ابيش خيره شده بودم. و صادقانه ميگم اهميتي نداره كه به كدوم چهرش نگاه ميكنم اون هميشه كس منه و من عاشقشم. اونم همينطور راجع به من فكر ميكنه. ما همديگه رو بخاطر همه چيزي كه هستيم قبول كرديم. اين معني عشق واقعيه.
سرمو به نشونه موافقت به حرفي كه زد تكون دادم. كنار دخترمون نشست و اروم دستي روي پيشونيش گذاشت. بعد از چند لحظه دستشو از روي پيشوني ال برداشت.
كس نفس عميق و بلندي كشيد و گفت" دوباره چهره انسانيمونو ميبينه. حداقل فعلا. ايندفعه قفل كردنش سختتر بود"
زير لب گفتم" باشه. بيا بريم سمت ايمپالا. سم ميتونه تو نزديكترين هتل پيدامون كنه. "
من و كس هردو بلند شديم و من النور رو بغل كردم. كس نرم منو بوسيد و من احساس كردم بدنم بلافاصله ريلكس تر شد.كس قول داد"همه چيز درست ميشه"
-اميدوارم
سم روي صندلي جلو ايمپالا منتظرمون بود. هيچوقت از صندلي عقب خوشش نميومد. كس صندلي عقب رو ترجيه ميداد. بيشتر وقتا با ال عقب مينشستن. تو سال گذشته به ال اجازه دادم تا با ماشين رانندگي كنه. هيچوقت حالت لذت صورت ال رو وقتي براي اولين بار بهش اجازه رانندگي دادم فراموش نميكنم.-لعنت بهش، بچه!!
همينطور به ماشين نزديك ميشدم لبخند كمرنگي زدم. ماشين بنفش پررنگ شده بود. كستيل هم زير خنده زد.كس دستشو به طرف ايمپالا نشانه رفت" هيچكدوممون حتي فكر اين هم نميكرديم"
به شوخي گفتم" اره. فكر ميكردم اونقدر باهوش هست كه به ماشينم كاري نداشته باشه"
سم و كس هر دو خنديدن. سم شيشه ماشين رو پايين داده بود تا بتونه حرف هاي مارو بشنوه.سم- من دوست دارم. جديد و تازس...
سرشو توي ماشين هل دادم و گفتم" خفه شو"
بعد از اينكه مطمئن شدم كس پيش ال عقب نشسته ماشين رو روشن كردم. سر ال رو روي پاش گذاشته بودم و ديدم همون كاري رو داره ميكنه كه من كردم: موهاشو از روي صورتش كنار ميزد تا بتونه زيبايي دخترمونو تحسين كنه.
YOU ARE READING
Half-Blood
Fanfictionالنور يه نوجوان معمولي نيست. اول از همه، اون يه وينچستره. فك كنم همين براي توضيحش كافي باشه. اما خيلي چيزاي ديگه هم هست... اون تموم عمرش موجودات ماورايي رو شكار ميكرده ، ١٧ سالشه و فكر ميكنه كه همه چيزو ميدونه. اما نميدونه فرشته ها وجود دارن، جالبه...