١٠- ...

214 32 4
                                    


از ديد دين

نميتونستم بيشتر از اين توي اون اتاق بمونم. بايد بيرون ميومدم. بايد تنها باهاش كنار ميومدم. اون ازجاش پريد. با تماس دست من لرزيد.  دستمو چندين بار محكم بين موهام كشيدم. ميخواستم از سر نااميدي فريادي بكشم ولي تصميم گرفتم بهتره كل متل رو بيدار نكنم.

تصميم گرفتم براي چند ساعت برم به يه مسافرت كوتاه براي ريلكس شدن. مثلا هاوايي. ولي دوباره پشيمون شدم. بالاخره به ديوار اجري متل تكيه دادم و به سمت پايين سر خوردم. ميخواستم به يه چيزي مشت بزنم. يه چيزيو بكشم. نه. يه چيزي نه. كراوليو. كراوليو ميكشم. ميخواستم بپرم توي اتاقمون تا دنبال اون حرومزاده بگردم كه ديدم كس روبروم ظاهر شد و مقابلم روي زمين نشست.

-سلام دين
توي چشماي عميق و ابيش نگراني موج ميزد.

كس-متاسفم
دستمو كه روي زانوم بود گرفت. لب پايينمو توي دهنم بردم و چند لحظه محكم بين دندونام گرفتم.

-نميدوني چقدر درداوره كس. كه دخترت ازت بترسه. از چيزي كه هستي. ازت زده بشه چون يكي از چيزايي هستي كه شكار ميكنه. بدترين نوع موجودش...

كستيل دستمو اروم فشرد" اون دوستت داره دين. هرطوري كه هستي. الان ترسيده. بايد يكم بهش زمان بدي تا اروم بشه"
ذهنم داشت از اين فكر به اون فكر ميپريد. بيشترشون ناراحت و نگران كننده بود ولي كس كمي فكر مثبت هم بهم داد.

شايد فقط براي الان اينطوريه. شايد وقتي فردا كه بيدار ميشه همه چيز به حالت طبيعيش برگرده. بالاخره سري تكون دادم و كس رو كشيدم تا بياد و كنارم بشينه.

كس لبخندي به من زد" از پسش برميام. منظورم اينه كه ما جلوي اخرالزمان لعنتيو گرفتيم. بيشتر از يبار. بايد بتونيم از عهده ي دختر نوجونمون بر بيايم"
هردومون خنديدم. نفسش روي صورتم ميخورد. صورتمون فقط چند سانت از هم فاصله داشت. همين جمله رو چندين بار تا الان گفته بود. اين جوك مورد علاقمون توي اين شرايط استرس اور بود. 

حتي توي نور كم هم اين چشماي ابي برق ميزنن.

-دوستت دارم كس

كس- منم دوستت دارم دين
اروم فاصله بينمون رو از بين بردم. وقتي لبامون بهم رسيد نفس عميقي كشيدم و براي يه لحظه واقعا باور كردم كه همه چيز درست ميشه...

Half-BloodWhere stories live. Discover now