١٢-تشنه خون

232 28 4
                                    


از ديد دين

باز هم رفته بود. غيب شده بود. ولي اينبار ميدونستيم كه تنها كاري كه ميتونيم بكنيم اينه كه صبر كنيم. ولي مشخصا من نميتونستم بشينم و كاري نكنم.
به محض اينكه هر سه تامون توي ماشين نشستيم پامو روي پدال گاز فشار دادم. صداي لاستيك هاي ايمپالا توي فضاي خالي پاركينگ پيچيد. به سرعت وارد خيابون شدم و به سمت بزرگراه رفتم.

تقريبا ترافيكي نبود ولي به اندازه اي ماشين توي خيابون بود كه مجبور بشم سرعتم رو تا حد مجاز پايين بيارم و اين سرعت مجاز اعصابمو خورد ميكرد. بند هاي انگشتام از فشار مشتي كه دور فرمون پيچيده بودم سفيد شده بود. تقريبا يك ساعتي در سكوت سپري شد تا اين كه سم سكوت رو شكست. فك كنم يك ساعت گذشته رو داشت تصميم ميگرفت كه حرف بزنه يا اينكه ايا در اثر حرف زدنش منفجر ميشم يا نه. كار هوشمندانه اي بود كه اين احتمالات رو در نظر بگيره چون احتمال داشت كه منفجر شم. لحظه به لحظه عصبانيت و نا اميدي و درد درونم بيشتر و بيشتر و داغتر و داغتر ميشد.

سم- كجا داريم ميريم؟
صداي ارومش انگار يه شكاف كوچيكي توي عصبانيتم بوجود اورد. يكم كمك كرد. شنيدن صداي اروم برادر كوچيكم باعث ارامش بود. تصميم گرفتم كه ميخوام بازم صداشو بشنوم. حتي كس رو هم مجبور به حرف زدن كنم. كس هميشه ميدونست چي بايد بگه.
دين- نميدونم. كس دفعه قبل كجا رفت؟
ميدونستم ذهنشو توي چند روز اخير بيشتر از  تعداد دفعاتي كه در تمام طول زندگيش خونده بود، خونده. (چ جمله اي گفتم وجدانا😑)
حتما بايد ديده باشه كه بجز تگزاس ديگه كجا بوده.

كس- رفته بود لورانس

دين- كنزاس؟ خونه؟ چرا؟

چرا زودتر از كس نپرسيده بودم؟ لورانس احتمالا جايي بود كه كراولي پيداش كرده بود. كراولي.

قبل از اينكه كس بتونه حرف بزنه تصميم گرفتم" ميريم همونجا"
پامو تا اخر روي پدال گاز فشار دادم. فقط يه روز طول ميكشه كه به اونجا برسيم. اگه بتونم سرعت مجاز رو رد كنم.

دين- كس حواست به پليسا باشه

كس- باشه
خيلي سريع حواسشو به ذهن ادماي اطرافمون داد تا دنبال پليس بگرده. ميريم خونه. خونه قديميمون. همونجاييه كه ال رفته. احتمالا كراولي چند نفرو گذاشته بوده تا اونجا رو زير نظر داشته باشن. اونم مياد همونجا. حتي اگر هم نياد خودم احضارش ميكنم. قراره باهام رو در رو بشه. يه پدرِ شيطانِ خيلي عصباني. و اين احتمالا ترسناكترين اتفاق در سراسر كيهانه.

خيلي طول كشيد تا يه نفر به حرف بياد. اون شخص كس بود و صداش به حدي بلند و وحشت زده بود كه تقريبا كنترل ماشين از دستم خارج شد.

كس- داشتم به راديو ي فرشته ها گوش ميدادم. تو حالت اماده باشن! برادرم النور رو پيدا كرده... ازرياه... و النور اونو كشته...!!!
توي ماشين سكوت مطلق بود و بعد از چند لحظه شكسته شد

Half-BloodDonde viven las historias. Descúbrelo ahora