١٤- كارا

219 25 1
                                    

واااي من واقعا متاسفم. واقعا شرم ميكنم. ميدونم خيلي وقته اپديت نكردم ولي در دفاع از خودم بايد بگم درسام خيلي سخته. بازم ببخشيد. بخدا خيلي سعي ميكنم ولي نميشه. ده قسمت ديگه بيشتر نمونده. قول ميدم زود تموم شه. نظر و راي يادتتون نره.
دوستتون دارم اميدوارم خوشتون بياد.
-------------------

از ديد كستيل

رفته بود. از بين بازوهاي من غيبش زده بود.

-خب، اينم يه دليل ديگه براي اينكه فكر خوبي بود كه ميرا نگهش داريم. فرار كردنش سختتر بود.

اهي كشيدم و ازجام بلند شدم تا با همسرم (؟)(وجدانا نميدونم چي بگم)روبرو بشم.

دين اروم گفت" اون منو ديد... خيلي ترسيده بود"
سرشو پايين انداخت و به كفشاش كه با قطره هاي خون تزيين شده بود خيره شد.

سم جواب داد" فقط بايد خودشو تطبيق بده. خودش متوجه ميشه كه تو كاري رو ميكني كه مجبوري"
من بدون صدا از جهان به خاطر وجود سم تشكر كردم چون خودم تو اون لحظه نميتونستم چيزي بگم. ديدن دين توي اون دردر بزرگ... دين لبخند كوچيك و ناخواسته اي زد...

دين- مشكل همينه سمي. اون نميتونه. من يه هيولام. من يه موجودم. احتمالا الان رفته كه تحقيق كنه چجوري ميشه منو كشت.

دستاي دين دو طرف بدنش تبديل به مشت محكم شده بودن.

سم- ال ميدونه تو كي هستي. ميدونه بد نيستي. لعنتي حتي منم اوايلي كه اين اتفاق برات افتاده بود به كشتنت فكر كردم. اما اينكارو نكردم چون تو مثل بقيشون نيستي. تو هنوز ديني. تو هنوز پدرشي

سم داشت از تن صداي من-باهات-بحث-نميكنم-و-حق-با-منه استفاده ميكرد.
عليرغم اين صدا دين به نظر ميومد كه بخواد باهاش بحث كنه. بخاطر همين منم مداخله كردم

-حق با سمه.

دين- نه اين...
دين نتونست بيشتر از اين دو كلمه خرف بزنه چون سم حرفشو بريد.

سم- خفه شو دين. نگراني راجع به اينكه دختر نوجوونت ازت ميترسه يا نه چيزي نيست كه بخوايم الان نگرانش باشيم. بايد سعي كنيم به اين فكر كنيم كه كجا ممكنه رفته باشه يا يه وردي براي احضارش ،يا نميدونم هر كوفت ديگه اي پيدا كنيم! نه اينكه اينجا وايسيم و هيچ غلطي نكنيم.
سم از كنار دين گذشت و به طرف خونه رفت تا وسايل رو جمع كنه.

چشمامو از دين برنداشتم ميخواستم به سمتش برم و در اغوش بگيرمش، اما يه چيزي بهم ميگفت بغل كردن اين دفعه كمكي بهش نميكنه. چند ثانيه بعد از رفتن سم ، دين هم ناپديد شد. ولي نگران نبودم. وقتي براي پيدا كردن صداي ذهنش تمركز كردم صداش رو نزديك ايمپالا شنيديم. رفتم تا به سم كنم كنم. دين به چند دقيقه تنهايي نياز داشت.

Half-BloodDonde viven las historias. Descúbrelo ahora