٥- تگزاس

264 33 6
                                    


از ديد دين

-النور مري وينچستر بازي كوچولوت اصلا خنده دار نيس. همين الان بيا خونه ، وايسا ببينم، داري گريه ميكني؟ عزيزم؟ چي شده؟

سعي كردم دخترم رو رو از پشت تلفن اروم كنم. كس، سم و من داشتيم اين چند روز رو دنبالش ميگشتيم و تقريبا هيچي پيدا نكرديم.

داشتم پشيمون ميشدم كه كليد ايمپالا رو بهش دادم. تلفن رو روي اسپيكر گذاشتم تا كس و سم هم بتونن بشنون. براي چند لحظه تنها چيزي كه شنيده ميشد صداي هق هق وحشت زدش بود و منم در حد مرگ ترسيده بودم. ال هيچوقت گريه نميكرد. فقط تا وقتي كه يه دختر كوچولو بود گريه ميكرد.
كس با صداي اروم گفت " عزيزم، النور، بايد با ما خرف بزني. چي شده؟"

ال_ يه... من... يه شيطان ، يه كاري با من كرد. واي خدا خيلي ميترسم. من...
شروع كرد كه توضيح بده چه اتفاقي افتاده. صداش با يه صداي برخورد قطع شد و بعد صدايي شبيه انفجار كلا تماس رو قطع كرد.
من فرياد زدم " النور؟؟؟"
كس به من نگاه كرد. هر دو به شدت ترسيده بوديم و وقتي به سم نگاه كردم اون هم مث ما بود.

-ادرس لعنتيش رو پيدا كن
سم از جا پريد و موبايلش رو از جيبش بيرون اورد.
سم سريع گفت" كد منطقش براي سن انتونيو، تگزاسه"
انقد سريع گفت كه انگار كلمانش بهم چسبيده بودن.
همونطور كه به سمت ماشيني كه چند روز پيش دزديده بوديم ميرفتم كس دستم رو گرفت و گفت" با ماشين كه نميريم تا تگزاس ، مگه نه؟"

-كس ، اون...
داشتم ميگفتم كه حرفم رو قطع كرد.
كس- اون نميدونه كه ما كجاييم. بهش ميگيم از چند روز پيش ردش رو زده بوديم و نزديكش بوديم.
به چشماي ابيش نگاه كردم. انقدر چشماش معصوم بود كه نتونستم جوابي بدم. سرم رو تكون دادم. كستيل دستم رو ول كرد و به طرف سم رفت. دوتا انگشتشو روي پيشوني سم گذاشت. تو چشم بر هم زدني رفته بودن.

خيلي اروم دعا كردم - ها ها خيلي خنده داره، يه شيطان دعا كنه- كه حال دخترم خوب باشه.

Half-BloodOnde histórias criam vida. Descubra agora