آرابلا
" سوفیا ، من اونو نمیپوشم ! "
من جیغ کشیدم وقتی سوفیا لباس کوتاه و تحریک کننده ای رو بهم نشون داد . هر روز صبح جشن کریسمس برپا میشد و سوفیا داشت عصبانیم میکرد . اون برای اولین بار من رو از خونه بیرون آورد و فورا به طرف پاساژ رانندگی کرد تا یک چیزی برای کریسمس پارتی وحشی ها که امشب برگزار میشه بخره . فکر نکنم نیاز باشه لباس آنچنانی بپوشم از اونجایی که این یه جشن برای یه گروه جنایتکاره . اما در این باره اشتباه میکردم . از وقتی وارد شدیم اون کوتاه ترین و تنگ ترین لباس ها رو روم امتحان میکنه .
" چرا نه ؟ خیلی جذاب میشی !"
اون از روی تعجب فریاد زد و لباس رو روی تنم نگه داشت .
" چون هدف من این نیست که توی یه مهمونی کریسمس جذاب بنظر بیام "
من ریز ریز خندیدم .
" این مهمونی خانوادگی نیست آرا ، این یه پارتی گروه جنایتکاره . قراره دخترای لخت و آدمایی که تو روز روشن با هم سکس میکنن اونجا باشن . تو این مهمونی ما برای رسیدن بابا نوئل صبر نمیکنیم ، این فرصتی برای مردمه تا مست کنن و سکس داشته باشن "
اون توضیح داد و من خندیدم
" باشه باشه ، یه چیزی برای خودم پیدا میکنم اما نه چیزی که سینه هامو بندازه بیرون "
من گفتم
" چرا نه ؟ من میخوام همین کارو کنم "
" سوفیا ، ما هیچکدوم سینه نداریم "
من گفتم و اون خندید .
" و بخاطر همینه که بعد از اینجا ما مستقیما به ویکتوراز سیکرت میریم "
اون با لبخند گفت و من سرم رو تکون دادم .
ما بین جا لباسی ها گشتیم درحالی که یک دست هر دومون پر از لباس بود . این عجیبه که ، توی اجتماع باشی بعد از همه اتفاقایی که افتاده . انگار تو یک زندگی کاملا متفاوت با قبل هستم . زندگی که بدون اون و دردسر هایی که سر هردومون آورد هست . این من رو متعجب کرد و هم من رو ترسوند که چقدر راحت زندگیم رو بدون پسر مو فرفری تغییر دادم .
لوکیزی شوکه شد وقتی اون شب بعد از اینکه سوفیا رفت من رو پایین پله ها دید . اون حتی بیشتر شوکه شد وقتی من باهاش صحبت کردم . اون درمورد هری چیزی نگفت ، که فکر کنم نشونه خوبیه . صبح روز بعد همه با نوک پا اطراف من راه میرفتن اما اون شب صحبت کردن طبیعی تر و راحت تر بود . فکر کنم بریک آپ کردن به این صورته .
" آرابلا ، این چطوره ؟ "
سوفیا پرسید و لباس سرمه ای رنگی رو نگه داشت . درواقع لباس قشنگی بود . تنگ بود و کاملا روی تن فیت میشد و فکر کنم تا وسط رانم میرسید . لباس تمام پوشیده از پولک های سرمه ای بود و یقه ٧ لباس با پارچه توری که پر از سوراخ بود دوخته شده بود .
YOU ARE READING
Obsessive | On Hold
Fanfiction"اين عشق تو بود كه مارو توي اين دردسر انداخت" اون گفت و دستاشو روي شونه هام كشيد "خب عزيزم،اين عشقه تو هست كه مارو از اين دردسر بيرون ميكشه" اروم گفتم فصلِ دوم فن فيك Excessive (Harry Styles AU) [Persian Translation] Copyright All Rights Reserved @...