Chapter 104 - Part 1

2.1K 321 70
                                    

ارابلا كاسپر:

"ارابلا عجله كن! ما قرار بود ٢٠ دقيقه پيش اونجا باشيم،"

لوكيزي از بيرون در داد زد و من اه كشيدم

"تقريبا امادم!"

منم داد زدم

"تو دقيقا همينو ٢ بار پيش گفتي!"

"اين دفعه قول ميدم!"

گفتم و به ايينه نگاه كردم.

من موهامو يكم فر كرده بودم ولي هنوز حالت اصلي خودشو داشت و خيلي كم ارايش كرده بودم ولي چشمام يكم تيره تر شده بود ، از سوفيا رژ لبش رو گرفته بودم و لبام قرمز شده بود، يه سايه خاكستري زده بودم و براي اينكه زياد نباشه فقط يكم بالا و پايين چشمم زده بودم، پوستم خيلي روشن بود پس يكم رژگونه و پودر و هايلايتر استفاده كردم.

يكم عجيب بود كه زير لباسام از يه سري چيز هاي ديگه استفاده كرده بودم ، بند جورابام درست زير پيراهنم بودن و روي رونامو پوشيده بودن و سوتينم سينه هامو به سمت بالا ميداد و انگار واقعا سينه داشتم ، پيراهنم قشنگ خميدگي هاي باسن و كمرمو نشون ميدادن،و حس مي كردم ٢١ سالمه نه ١٧.

كفش هاي پاشنه بلند سوفيا  ابي نفتي بود و نرم بود ، اولين بار كه نشونم داد فكر نمي كردم با پيراهنم ست باشن،ولي وقتي جلوي ايينه وايستادم نظرم عوض شد،به پاهام دست زدم تا ببينم جايي نمونده باشه كه شيو كنم و بعد زير بغل هامو هم دست كشيدم،
يكم عطر زدم و كت و موبايلمو برداشتم و كتمو پوشيدم و درو باز كردم.

لوكيزي دم در لم داده بود ولي تا در باز شد اونم هل شد و وايستاد ، چشماش به خاطر ظاهرم درشت شدن و به صورتم نگاه كرد ، بهش لبخند زدم و از كنارش رد شدم و اون دنبالم راه افتاد،

"هري يه احمقه كه دنبال تو و اين نمياد"

گفت و خنديدم

"خب اين يه مشكل شخصيه!"

گفتم و ابرو هاشو داد بالا

"اعتماد به نفستو دوباره به دست اوردي!"

گفت و من خنديدم

"تو هيچ ايده اي نداري!"

گفتم و به سمت ماشين رفتيم

•••

كلاب پر بود و ياد اولين باري افتادم كه هري منو اورد اينجا ، با اينكه به منطقه وي اي پي رسيدم مردم زيادي اونجا بودن ، من زود سوفيا رو تشخيص دادم و به سمتش رفتم و چشم هاش به خاطر ظاهرم درشت شد.

"يا عيسي مسيح،ارابلا!"

گفت و خنديدم و بغلش كردم

"منم همينو در مورد تو ميتونم بگم!"

گفتم و به سينه هاش اشاره كردم.

"تلاش مي كنم"

گفت و به سمت پسر ها رفتيم.

ليام ، زين ، لويي و نايل همه روي جاي معمولشون نشسته بودن و يه جاي خالي مونده بود، هري نبود و لوكيزي زود رفت اونجا نشست و اه كشيدم، حدس ميزدم نياد ولي الان كه اينجام واقعا دوست دارم اينجا باشه تا ببينم در مورد لباسم چي ميگه (از دست رفتا :/)

به كلاب نگاه كردم و سوفيا راست ميگفت، دختر هاي لخت با كفش پاشنه بلند راه ميرفتن و بعضي مرد ها پيششون بودن و اونارو ميبوسيدن، بعضي هاشون هم روي پاهاشون نشسته بودن و روي پاهاشون ميرقصيدن و بعضي هاشون با موزيك ميرقصيدن و دلم پيچ خورد وقتي يه دختر نوجوان رو با يه مرد ديدم كه وارد دستشويي شدن.

"ارابلا شنيدي چي گفتم؟"

سوفيا گفت و از فضا اومدم بيرون

"چي؟"

گفتم و خنديد

"چون كريسمسه ، قانون ها بهتره و ميتونم پيش ليام نباشم و مشروب بخورم و بقيه جاها برم"

گفت و چشمام درشت شد

"واقعا؟ اين در مورد من هم صدق ميكنه؟"

گفتم و سرشو تكون داد

"احتمالا اره و اگرم نه، كي اهمييت ميده اون اينجا نيست!"

گفت و شونمو بالا انداختم

"درسته"

سوفيا يه چيزي دم گوش ليام گفت و ليام سرشو تكون داد و اونو بوسيد و سوف دستمو كشيد و به پايين رفتيم

"بريم نوشيدني بخوريم!"

"اما من هنوز ٢١ سالم نشده!"

"تو از ١٨ سالگي ميتوني بخوري و سينه هات تورو ٢١ نشون ميده!"

"يه بار همون بالا بود ، چرا اونجا نرفتيم؟"

"پايين باحال تره ، مردم از كنترل خارجن!"

به سمت يه مرد ميانسال توي بار رفت و دم گوشش يه چيزي گفت و مرد رفت نوشيدني هامونو اماده كنه.

•••

هي گايز،ميدونم خيلي دير شد و الان همه ميخواين منو بكشين كلي ببخشيد اين پارت كم بود قول ميدم فردا ٢ رو اپ كنم چون امتحان ها شروع شده بود و يه سري اتفاقات افتاد و عموم فوت شد و اينا.....

ببخشيد بازم،كلي كلي كلي كليييييي،دوستون دارممممم خيلي زياد،بازم عذر ميخوام دلم براتون خيلي خيلي تنگ شده بود😭💙
ال د فاكينگ لاو رژ xx

Obsessive | On HoldDonde viven las historias. Descúbrelo ahora