Chapter 117

2.8K 247 158
                                    

داستان از دید الیوت کاسپر:

از در ورودی گذشتم و به اطرافم نگاه کردم که ببینم کسی رو میشناسم یا نه و به سمت آسانسورها حرکت کردم. میدونم دقیقا کجاست و خوشبختانه شیفت شب و پرستارا اذیتم نمیکنن. دکمه ی آسانسور رو زدم و درها زود باز شدن. رفتم تو و نفس عمیقی کشیدم و دکمه شماره ۸ رو فشار دادم.

وقتی آسانسور شروع کرد به حرکت کردن مضطرب شدن. اگه برم اونجا و اون مرده باشه چی؟ اگه وقتی رفتم اونجا هری اونجا باشه چی؟ اگه وقتی رفتم اونجا آرابلا اونجا باشه چی؟ وقتی درها باز شدن نفس عمیق کشیدم و پیچیدم سمت راست و چند تا اتاق رو رد کردم. وقتی اومد اینجا یکی از پسرا رو فرستادم چکش کنه، اون بهم گفت وضعش خرابه.

وقتی به جایی که میخواستم رسیدم، محکم در زدم و بازش کردم. اتاق تاریک بود ولی نور تلویزیون صورتشو روشن کرده بود. چشماشو زود باز کرد، انگار خواب بود. آهی از آسودگی کشیدم وقتی شروع کرد به پلک زدن و به من نگاه کرد. دنبال چراغ برق گشتم و روشنش کردم قبل اینکه برم داخل. به سختی کنترل رو گرفت دستش و تلویزیون رو خاموش کرد.

"انگار حالت خوبه." گفتم و اون چشماشو چرخوند و دستاشو گذاشت روی رون هاش.

"یه شلیک خوب به شونه ی سمت راستم. دردش شدید بود." گفت و من سرمو تکون دادم و روی صندلی کنار تختش نشستم.

"کارش خوبه."

"نه نیست، اینجا اومدنت سخت نبود؟" پرسید و من سرمو تکون دادم.

"ساعت ۲:۳۰ صبحه، کسی بهم نگاه هم نکرد."

"دیشب کجا بودی؟"

"چی؟" پرسیدم، ترس صورتمو پوشوند.

"دیشب وقتی بهم شلیک کرد کجا بودی؟ چرا اولین نفر نیومدی اینجا؟" پرسید و من لبمو گاز گرفتم.

"مشغول بودم." گفتم و اون ابروشو داد بالا.

"انقدر مشغول بودی که نتونستی بیای دیدن برادر زخمیت؟" دوباره پرسید و من لبمو گاز گرفتم.

"با یکی بودم، شد؟ بیخیالش شو." گفتم و اون پوزخند زد.

"کردیش؟"

"چی؟"

"دختره رو کردی؟"

"اوه، آره." گفتم و اون پوزخند زد.

"تو بخاطر سکس بیخیال من شدی." گفت و سرشو تکون داد.

"نه اینکه تو همین کارو نمیکردی." گفتم و اون خندید.

"درسته." گفت و دستشو کشید روی شکمش.

"از آرابلا خبری داری؟"

"نه، اون هیچوقت نمیذاره بیاد منو ببینه."

"بنظرم بذاره چون هنوزم سعی میکنه برگردونتش پیش خودش."

Obsessive | On HoldWo Geschichten leben. Entdecke jetzt