داستان از دید لوکیزی استایلز (هوووهوووهوو 😛) :
لیوان مشروبمو از روی میز برداشتم و آوردم سمت لبام و حس کردم نوشیدنی غلیظ از گلوم رفت پایین. سه ساعت از وقتی که من و آرابلا هری رو بین باقی مانده های خونش پیدا کردیم میگذره. اصلا باهم حرف نزدن ولی من با هری در ارتباطم. سرش به خونه ی جدید و کاراش مشغوله.
هری و آرا هردو درباره ی جداییشون بهم گفتن ولی من اصلا نمیخوام خودمو با درست کردن رابطشون گرفتار کنم. میفهمم هردوشون از من کمک میخوان، ولی بعضی وقتا چیزایی که میخوان خیلی عجیبه. فکر نمیکنم بفهمن که منم یه زندگی دارم و شاید یه کارایی برای خودم دارم. من نمیتونم بشینم و هر وقت خواستن کمکشون کنم و وقتی به همدیگه برگشتن ازشون دور شم.
من میخوام برادرم رو خوشحال کنم، واقعا میخوام ولی باید زندگی خودمم بکنم. نمیتونم وقتی هردو هی جلو و عقب میرن بهشون کمک کنم و وسیله ی ارتباط بینشون باشم. اگه میخوایین همو بکنین، پس بکنین. اگه میخوایین جدا شین، از هم دیگه دور شین. به این راحتیه، ولی فکر نمیکنم الان که 'عاشق' شدن براشون زیادم راحت باشه.
عشق. بره تو کونم. اصلا نمیتونم خودمو عاشق تصور کنم. مشخص بود هری عاشق میشه چون خیلی براش راحته (نیاز داره کسی دوسش داشته باشه) ولی من اینطور نیستم. من عاشق برادرم، خواهرم، مادرم، پدر ناتنی و خواهر و برادر ناتنیم هستم، ولی اون عشق خانوادگیه. عشق عشقه، چیزی که نمیخوام دربارش فکر بکنم. نمیتونم تصور کنم که زندگیمو با یکی دیگه تقسیم میکنم. من معمولا به سختی بقیه رو تحمل میکنم اصلا درباره ی کسی که همیشه پیشم باشه حرف نزنین.
برای همین الان اینجام. روی مبل تو کلاب تنهایی نشستم.
خداروشکر. (که تنهاست)
فکر کنم من الان یه Savage هستم. به طور رسمی اعلام نشده ولی من اداره ی اینجارو(کلاب) بعد اینکه هری تصمیم گرفت تو زندگی با صورت بره زمین برای دو هفته به عهده گرفتم. مردم دارن متوجه میشن که اگه قراره این باند به کارش ادامه بده به یه رئیس دیگه کنار هری نیاز داره. برای همین که بعد اینکه هری خودشو جمع کرد مجبورش میکنم بذاره من، نایل، لیام، لویی و زین هم خودمونو به عنوان رئیس معرفی کنیم.
به اونچهارتا همیشه به چشم رئیس نگاه میکردن ولی همه میدونن که هری تصمیم آخر رو میگیره. نمیتونه برای هفته ها بره و بعد که اومد توقع داشته باشه همه چی به خوبی پیش بره. مخصوصا نقشه ای که بین Ferociousها و Savage ها هست. ما باید خودمونو جمع بکنیم و بعد از سال ها این دشمنی رو تموم بکنیم.
به اطراف کلاب نگاه کردم و دیدم دخترای زشت دامنای کوتاهشونو برای مردایی که نگاه میکنن بالا میزنن. هفته هاست سکس نداشتم و یه دختری اونطرف کلاب توجهمو جلب کرده. چند وقتی دارم بهش نگاه میکنم و برآمدگی های بدنشو از روی لباس کوتاهش بررسی میکنم. کمی برای من از نظر سنی کوچیکه ولی فکر کنم امشبو باید با این بگذرونم. قبل اینکه بتونم بلند شم یکی جلومو گرفت.

BINABASA MO ANG
Obsessive | On Hold
Fanfiction"اين عشق تو بود كه مارو توي اين دردسر انداخت" اون گفت و دستاشو روي شونه هام كشيد "خب عزيزم،اين عشقه تو هست كه مارو از اين دردسر بيرون ميكشه" اروم گفتم فصلِ دوم فن فيك Excessive (Harry Styles AU) [Persian Translation] Copyright All Rights Reserved @...