Chapter 118

2.3K 249 45
                                        

(خوشحال میشم آخر این قسمتو بخونین، مرسی💚)

داستان از دید هری استایلز

شب دیر وقت بود که تصمیم گرفتم کار دیگه بسه. کل روز داشتم وسایلو جابجا میکردم و قوطی های بیرون اتاق کارو باز میکردم. خونه الان کاملا آمادست. آرابلا صبح بیشتر وسایلشو جابجا کرد و فکر کنم الان کارش تموم شده باشه. از اتاق کارم بیرون اومدم تا برم پیداش کنم.

رفتم سمت اتاق اصلی (اتاق خودشون) و درو به آرومی باز کردم. تلویزیون روشن بود و آهنگ‌داشت پخش میشد و آرابلا داشت بعضی از لباسارو تا میکرد. رفتم سمتش و اون با یه لبخند نگاهم کرد. میتونم بگم‌که بخاطر اینکه قراره دوباره با من زندگی بکنه مضطربه. منم بودم مضطرب میشدم.

"داری چیکار میکنی؟" پرسیدم

"چند دست لباس شستم ماشین لباس شویی اینجا عجیبه" گفت و من خندیدم

"بهش میگن نو" گفتم و اون چشماشو چرخوند

نشستم روی تخت و به آرابلا که داشت اینور اونور اتاق میرفت و بعضی از چیزارو تمیز میکرد نگاه کردم، کارش تموم شد و اومد نشست روی تخت. با احتیاط خودمو به آرابلا نزدیک کردم و صورتشو بررسی کردم که ببینم نشانه ای از نفرت توش هست یا نه. نیست، خوبه. دستمو انداختم دور گردنش و اون بیشتر خودشو کنارم جا کرد.

"به روانپزشک زنگ‌زدم‌بهم وقت داد برم یه تستی بدم" گفتم و اون سرشو تکون داد

"خوبه، استرس داری؟" پرسید

"کمی، از‌چیزی که قراره پیدا کنن میترسم"

"خوب میشی"

"بنظرت مشکلم چیه؟" پرسیدم و اون زود تو چشمام نگاه کرد و کمی قبل از اینکه جواب بده مکث کرد

"من دکتر نیستم، ولی با اینکه میتونی مغرور و خودخواه باشی یه جایی تو سرت کمی هم‌نگرانی داری. هروقت گند میزنی و کار بدی انجام میدی من مجبور میشم اعتماد به نفست رو به حالت اول برگردونم" گفت و من سرمو تکون دادم

"نمیخوام برم و اونجا بهم بگن مشکلاتی دارم" گفتم و اون سرشو تکون داد

"بنظرت بهتر نیست که بفهمی مشکل چیه و کمک لازم رو بگیری؟"

"نمیخوام تو فکر کنی که وضعم خرابه"

"هممون وضعمون خرابه" گفت و من شونه هامو تکون دادم

برا مدتی تو سکوت کامل نشستیم. صدای نفس کشیدنش اتاقو پر کرده بود و من به اطراف نگاه میکردم. حس کردم بدنش کمی تکون خورد، صاف نشست و به من نگاه کرد. دستشو کرد بین موهام. سرمو بیشتر تو دستش جا کردم و حس کردم بدنم آرومتر شد. اونیکی دستشو گذاشت روی سینم

"هری..." به آرومی گفت

"بله عزیزم؟"

"مجبوری فردا بری سرکار؟" پرسید و ناراحت به نظر میرسید ، بهش با یه ابرو بالا داده شده نگاه کردم و جوابشو دادم

Obsessive | On HoldTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang