Chapter 111

1.9K 216 31
                                    

داستان از دید آرابلا کاسپر:

رانندگی به خونه ی هری فقط باعث میشد ضربان قلبم بالا بره. سرعت حرکت آدرنالین تو بدنم بیشتر از سرعت ماشین لوکیزیه. یه آهنگ گذاشته بود که مطمئنا بخاطر اینکه گفت و گو نکنیم این کار رو کرد. میدونم که نمیخواد این کار رو بکنم، ولی چاره ای ندارم. نمیتونم بشینم و منتظر هری باشم درحالیکه اونیکه اشتباه میکنه منم.

وقتی پیچیدیم به خیابون آشنا پروانه ها رو توی شکمم حس کردم. دروازه های خونش آخر این خیابونن، اون تنها کسی که اینجا زندگی میکنه. خونه های اطراف مال بعضی از افرادشن و بیشترشون خالین. وقتی از دروازه گذشتیم منتظر بودم خونه ی سفید و زیبا رو ببینم ولی ندیدمش...

خونه رفته بود...

"وات د فاک؟"

وقتی ماشین رو پارک کردیم لوکیزی گفت.

وقتی دیدم جایی که باید خونه اونجا می بود خالیه دهنم باز موند. دیدم خاکستر همه جا پخش شده. لوکیزی به آرومی ماشین رو خاموش کرد و هردو زود پیاده شدیم. بوی آتیش شدیدتر شد وقتی به باقی مانده های خونه ی هری نزدیک شدیم.

"این دیگه چ..."

"نمیدونم."

لوکیزی گفت و زود رفت سمت خاکسترها، هنوز هم کمی از آتیش روشن بود ولی خونه کاملا نابود شده بود و تپه های از خاکستر جاش رو گرفته بودن. رفتیم سمت خاکستر ها و اونا زیر پاهامون صدا میدادن و بیشتر خرد میشدن، رفتیم سمت دود غلیظ. انگار داشتم به یه جای کاملا متفاوت نگاه میکردم، انگار خونه هیچوقت اینجا نبود‌‌. کمی اینور و اونور رو نگاه کردم و یه چیزی بین خاکستر ها دیدم.

"لوکیزی."

گفتم و دست لوکیزی رو گرفتم و اون چیز رو بهش نشون دادم.

"اینجا بمون."

گفت ولی من پشت سرش راه افتادم.

بیشتر که به اون شئ نزدیک شدیم فهمیدم یه مرد که کاملا با خاکستر پوشیده شده.

موهای قهوه ای فرفری، لباس های کثیف، لب های پف کرده...

اون هری بود.

تعجب کردم و زود دستام رو گذاشتم روی دهنم. هری که متوجه شده بود اونجا کسی هست کمی تکون خورد. چشمای سبزش رو باز کرد و چندبار پلک زد قبل از اینکه بشینه و به هردومون نگاه بکنه. هیچکس چیزی نگفت و اون با چشمای سبز بزرگ و ناراحتش داشت به ما نگاه میکرد. دستاش دور یه چیزی مشت شده بودن(همون روتختی ها) و روی تیشرتش لکه های خون وجود داشت.

"چی شده هری؟"

لوکیزی گفت و به جایی که نشسته بود نزدیکتر شد.

"هیچی."

زمزمه کرد، صداش گرفته بود.

"هری، خونت آتیش گرفته و کاملا نابود شده، چی شده؟"

Obsessive | On HoldWhere stories live. Discover now