Chapter 104 - Part 2

2.3K 310 99
                                    

من به همه جا نگاه كردم تا مطمئن بشم كسي منو نگاه نميكنه ، اون مرد با نوشيدني هامون برگشت و دم گوش سوفيا يه چيزي گفت و رفت و سوفيا بلند خنديد ، اون نبايد پولشو بده؟

به سمت مبل رفتيم و با نوشيدني هامونو اونجا گذاشتيم ، يكيش شراب قرمز بود چون وقتي كه با خانواده ميرفتيم بيرون مامانم ازش ميخورد ، اون يكي كه فكر كنم مال من بود ، و انگار شبيه اسموتي بود ، رنگش صورتش بود و يه اسلايس توت فرنگي روش بود

"اين چيه؟"

پرسيدم

"strawberry daiquiri,در اصل ، توت فرنگي ، شكر ، اب ، ليموناد ، ليموترش و رام (عرق نيشكر)"

"قويه؟"

"نه ، من ميتونم ٣ تاشو بخورم و هنوز سر گيجه هم نگيرم" سوفيا جواب داد

طبقه پايين شلوغ تر و بلند تر بود ، همه كاپل ها گوشه و كنار كلاب بودن و يا در حال سكس بودن يا ميخواستن سكسشون رو شروع كنن( :/ ) و دختراي لخت ميچرخيدن و بعضي ها سيگار مي كشيدن يا مشروب ميخوردن يا هر دو رو انجام ميدادن ، اين منو ياد حرف سوفيا انداخت كه هري الان هر دو رو داره انجام ميده.

ميدونستم كه اگه اونجا باهاش بودم جرئت اين كارو نداشت ولي موضوع اينه ، من باهاش نيستم و نميتونم ازش مراقبت كنم ، و دارم تلاش مي كنم چون به خودم و سوفيا قول دادم كه هري رو فيكس(درست) كنم

من واقعا ميخوام درستش كنم اما نميخوام تو اين راه خودم اسيب ببينم ، حتي اگه در اخر با هم ديگه نباشيم ميخوام تو زندگيش خوشحال باشه ، نميخوام هدف هاشو ول كنه و موفقيتشو از دست بده ، ولي نميخوام خودم اسيب ببينم ، حتي نميخوام به مشكلاتش فكر كنم چون اين باعث ميشه حس بدي داشته باشم كه اون الان تنهايي همه اين مشكلاتو سر ميكنه.

به اينم فكر ميكنم كه اگه اينجا بود چي ميشد ، خيلي عصباني ميشد كه بدون اجازش اينجوري پوشيدم و دارم نوشيدني ميخورم و با سوفيا هستم ، البته كل شب همش بهم ميگفت كه اين طرز لباس پوشيدن چه افكتي روش داره و اخر شب ميخواد ببينه زير لباس چه خبره.

' ارا تو خيلي داري به اين فكر مي كني' ، به خودم گفتم و اه كشيدم و يه قلپ ديگه خوردم ، فراموش كرده بودم كه الكل داره و به مردم نگاه كردم.

"ارا اون مرد داره بهت نگاه ميكنه"

سوف گفت و زد به كمرم

"كجا"

پرسيدم و اطرافو نگاه كردم

"رو مبل اونجا با يه گروهي از مرد هاس"

گفت و چشامو ريز كردم تا ببينم

يه جفت چشم داشت بهم نگاه ميكرد ، موهاش بلوند تيره مايل به قهوه اي بود كه جلوشو داده بود بالا و انگار عجله داشته ، چشم هاي ابيش توي چشمام قفل شده بود و لب هاي گوشتيش شكل نيشخند گرفتن، و كل بدنمو نگا كرد ، تو دلم يه حسي رو احساس كردم و به سوف نگاه كردم

Obsessive | On HoldWhere stories live. Discover now