داستان از دید هری استایلز
"مطمئنی این فکر خوبیه؟"
لویی پرسید و قوطی بنزین رو از ماشینش آورد.
"این تنها راهشه."
گفتم و آخرین نقاشی هام رو هم توی ماشین گذاشتم.
"چرا فقط تمیز و خالیش نمیکنی؟"
پرسید.
"فرقی نمیکنه. من میتونم اون اتاق رو به یه کلیسا تبدیل کنم، ولی خاطرات همونجا میمونن."
"ولی خاطرات خوبی هم تو اون خونه هستن."
گفت و به من نگاه کرد.
"خاطرات خوب بخاطر خاطرات بد. (آرابلا خاطرات خوبشه، و اون اتاق و کارایی که اونجا کرده خاطرات بد، یعنی با نگاه کردن به اون دوربینا به آرا رسیده که براش خوشایند نیست)، میخوام تا صبح رفته باشه."
گفتم و به خونه ی سفیدی که زیر نور ماه میدرخشید نگاه کردم.
تصاویری از زمانی که آرابلا با عصبانیت باهام حرف میزد از جلوی چشمم رد شدن. یادم نیست از کلاب چطور برگشتم خونه. تنها چیزی که یادمه اینکه وسایلم رو از خونه جمع کردم گذاشتم توی ماشینم و رفتم خونه ی جدید. وقتشه این خونه رو فراموش بکنم. این خونه باعث درد و ناراحتی شده و من اجازه نمیدم تا آخر عمرم این خاطرات بد رو برام یادآوردی بکنه.
"مطمئنی همه چیز رو جمع کردی؟"
لویی پرسید و من به آرومی سرم رو تکون دادم.
"آره ولی باز یه نگاهی میکنم."
گفتم و لویی سرشو تکون داد.
"منم چیزای لازم رو جور میکنم."
وقتی به سمت در خونه حرکت کردم گفت.
پله ها سرد بودن، ازشون رد شدم و واردخونه شدم. خاطرات چند ساله گذشته از جلوی چشمم رد شدن و برای آخرین بار به جایی که تونستم اولین بار خونه صداش کنم نگاه کردم. اثاث خونه هنوز اینجان چون خونه ی جدید اثاث جدید دارن و من نمیخوام با بردن اینا چیزهایی که نمیخوام رو یادآوری کنم. وقتشه از اول شروع کنم.
رفتم سمت پذیرایی و به صندلیم نگاه کردم، صندلی که وقتی آرابلا روش نشست سرش داد زدم. به مبل نگاه کردم، مبلی که وقتی مریض بودم مجبورم کرد بخوابم روش تا ازم پرستاری بکنه. دیوارها خاطرات زیادی دارن، مثلا وقتی که از ویینا برگشت. جایی که بعد از مدت ها تونستم لباش رو روی لبام حس کنم. رفتم سمت آشپزخونه و بعد طبقه ی اول، جایی که اتاق کارم بود.
اتاق کاملا تمیز و وسایلش جمع شده بودن، غیر از میز و صندلی. کل کتاب ها و کاغذها رو بردم خونه ی جدید. دستم رو کشیدم روی میز، جایی که اولین بار بهش اجازه دادم طعم الکل رو بچشه. میترسید با اون یه قطره ی کوچیک مست بشه، به این خاطرمون خندیدم و رفتم سمت پله ها.
YOU ARE READING
Obsessive | On Hold
Fanfiction"اين عشق تو بود كه مارو توي اين دردسر انداخت" اون گفت و دستاشو روي شونه هام كشيد "خب عزيزم،اين عشقه تو هست كه مارو از اين دردسر بيرون ميكشه" اروم گفتم فصلِ دوم فن فيك Excessive (Harry Styles AU) [Persian Translation] Copyright All Rights Reserved @...