(لطفا پینوشت رو بخونین، مرسی💚)
داستان از دید هری استایلز
به سینه ی آرابلا که آروم بالا و پایین میرفت نگاه کردم. تقریبا دو ساعت پیش روی مبل روبروی میزم خوابش برد. خیلی بخاطر اینکه اونطور ولش کردم ازم عصبانی بود، باورم نمیشه خوابش برده. نگاه کردن به لبای پرش که کمی از هم فاصله داشتن و داشت از بینشون نفس میکشید باعث شد به آه های نرم چند ساعت پیشش فکر کنم. اون خیلی خوشگله.
از روی صندلیم بلند شدم و به سمت مبلی که روش خوابیده بود رفتم. به آرومی نشستم روی بازوی مبل و چند تار موشو گرفتم دستم. آروم دور انگشتم پیچیدمشون و اونا از بین انگشتای زبرم سر خوردن. همه چیز درباره ی اون آروم و دلپذیره، غیر از رفتار و نگرشش. به هوش و توانییش در خارج کردن خودش از موقعیت ها فکر کردم و خندیدم، همین که باعث شده الان اینجا باشه.
کوبیده شدن محکم در باعث شد از فکر و خیال بیرون بیام و آرابلا کنارم کمی تکون خورد.
"بیا تو."
به آرومی گفتم تا بیدارش نکنم. در به آرومی باز شد و کسی جر الیوت کاسپر اونجا نبود.
زود بلند شدم و جلوی آرابلا ایستادم، کمرمو که اسلحه ی کوچیکم بهش وصل بود گرفتم. چشماش گرد بودن و چندتا کاغذ دستش گرفته بود.
"واه، نه نه. برای دعوا اینجا نیومدم." گفت و دستاشو برد بالا. "باور کن فقط اومدم حرف بزنم."
"آخرین بازی که فقط برای حرف زدن اومده بودین یادته؟" گفتم و اون سرشو تکون داد.
"قول میدم، فقط میخوام حرف بزنیم، یه چیزی برات آوردم." گفت و به خودش اجازه داد بیاد تو و در رو ببنده.
برگشت و آرابلایی که روی مبل خوابیده بود رو دید. چشماش گرد شدن و نگاهش بین آرابلا و من میچرخید. سرفه ای کرد و سعی کرد چشماشو یه جا متمرکز کنه.
"پس شما دوتا...اهوم." مضطرب گفت و بهم نگاه کرد.
"داریم روش کار میکنیم، برای این اومدی اینجا؟" بهش تیکه انداختم و اون زود سرشو تکون داد.
"نه نه، اومدم اینو بهت بدم." گفت و کاغذایی رو جلوم نگه داشت.
"این چیه؟"گفتم و از دستش گرفتمشون و بازشون کردم.
"قرارداده، برادرم و من امروز صبح امضاش کردیم." گفت و من زود خوندمش و به دو امضایی که تهش بود نگاه کردم.
"یه جورایی لوکیزی ست رو مجبور کرده امضا کنه." زمزمه کردم و خندیدم.
"انگاری، نمیدونم چی بهش گفته ولی هرچی بوده تاثیر گذار بوده." الیوت محتاطانه گفت، هر کلمشو با دقت انتخاب میکرد.
"خوبه، این اتفاق واقعا نیاز بود." گفتم و کاغذارو پرت کردم روی میز.
سکوت عجیبی حاکم شد و محیط اذیت کننده میشد، هردو در فکر این بودیم که چطور به این موقعیت عجیب پایان بدیم. دیدم الیوت خواهرشو تماشا میکنه. برای یه لحظه حس گناه وجودمو گرفت چون من خواهرشو ازش دزدیم، ولی اون حس زود با تصاویری تار از چند سال پیش که از انفجار کلاب Ferocious به سرعت دور میشدم عوض شد.

YOU ARE READING
Obsessive | On Hold
Fanfiction"اين عشق تو بود كه مارو توي اين دردسر انداخت" اون گفت و دستاشو روي شونه هام كشيد "خب عزيزم،اين عشقه تو هست كه مارو از اين دردسر بيرون ميكشه" اروم گفتم فصلِ دوم فن فيك Excessive (Harry Styles AU) [Persian Translation] Copyright All Rights Reserved @...