"آلتا." مرد سرشو برای آلتا تکون داد. هنوز لبخندشو روی لباش داره. "گریفیث."
"هیچ خوشحال نیستیما!" گریفیث مسخره کرد.
لبخند اکتور پهن تر شد. "تو همیشه ازم متنفر بودی. نبودی؟" اکتور گفت و از میز فاصله گرفت و سمت ما اومد.
اون کفشای چرمی پوشیده. صدای کلیک مانند کفشاش، فضای ساکت اطرافمونو پر کرد. اون به اندازه ی گیرفیث قدش بلنده. پیشونی پهن و صورت گیرایی داره فقط چند تا چین اطراف لبخندا و چشماش وجود داره.
"چرا تو اینجایی؟" آلتا پرسید، کاملا عصبانی و دلخوره.
میتونم تنش رو بین اکتور و آلتا ببینم. مطمئنم خاطرات بدی داشتن. در واقع، آلتا با همه خاطرات بدی داشته.
"تا کارمو انجام بدم."
اکتور گفت. "روحا رو ریپ کنم. از دستور اصلی اطاعت کنم. ولی تو اهمیتی نمیدی. نه؟"
آلتا مشتشو محکم فشار داد. "اکتور، تو-"
"حالا بیاین گذشته رو وسط نیاریم." گریفیث حرف آلتا رو قطع کرد.
"هر چی که اتفاق افتاده بود، دیگه تموم شده. بیاین فقط سعی کنیم ازش بگذریم."
"آره." آلتا گفت. "مردم فقط باید کار خودشونو انجام بدن."
"کار خودشونو انجام بدن؟" اکتور طعنه زد. "تو کسی بودی که ریپر ها رو احضار کرد. یه ریپر چطور میتونه فقط کار خودشو انجام بده؟"
"اکتور، لطفا." گریفیث بهش هشدار داد. "تو داری برای یه دلیلی با ما حرف میزنی. ما از تو کمک نخواستیم. اینجا چیکار میکنی؟ من میدونم تو با طرز فکر آلتا مشکل داری..."
گریفیث به آلتا نگاه کرد که داشت سرشو تکون میداد.
"کار خودتو انجام بده." گریفیث با کمی تمسخر گفت.لبخند اکتور از بین رفت. به گریفیث نگاه کرد. "تو باید احترام ارشد کلیسا رو نگه داری." اکتور گفت و لبخندش برگشت. نمیدونم چرا ولی اون لبخند ابلهانش خیلی بیشتر شبیه یه احمق نشونش میده.
"اوه، لطفا." گریفیث گفت. "این فقط چهره ی انسانیته، پیر مرد. ما حتی نمیدونیم چند سالمونه!"
"ببخشید که حرفتونو قطع میکنم."
من حرف زدم و بخاطر این کارم تعجب کردم! "چهره ی انسانی؟ آلتا؟ تو دقیقا اونجوری که من دیدمت نیستی، نه؟" کنجکاوی بدترین چیزه.
آلتا چند لحظه ساکت موند.
"بهم اعتماد کن." گریفیث صحبت کرد. "تو نمیخوای چهره ی خوب ما رو ببینی. هیچ آدمی نباید چهره ی خوب و درست ما رو ببینه."گریفیث ساکت موند و توجهش رو به اکتور داد. نگاه گریفیثو دنبال کردم و اکتورو دیدم که منو نگاه میکنه. دستاشو پشتش نگه داشته و با شک و تردید بهم نگاه میکنه. صورتش عصبیه. اون فهمیده مشکلم چیه!
![](https://img.wattpad.com/cover/87890133-288-k511647.jpg)
YOU ARE READING
A Dance With Death
Fanfiction"یک رقص با مرگ" یک داستان جذاب و هیجان انگیز که تا پایانش شما رو به حدس زدن وا می داره ! وقتی که زین مالیک به کما فرو می ره، تمام شکاف های جهنم سست میشن. (Zayn Malik AU) [Persian Translation] © All Rights Reserved @NoviReck Translated By : @jasminem...