من ايستادم و بهش نگاه كردم . اون چند قدم ازم فاصله گرفت برگشت و بهم نگاه كرد،انگار كه كلماتو گم كرده بودم
"تو با كي آس حرف زدي؟"من پرسيدم
" كي؟" اون نگاه اجمالي به در روبرومون انداخت.
سعي ميكرد بهم نگاه نكنه .دستاشو پشت كمرش جا كرد و كمي به جلو خم شد ، به پايين نگاه كرد تا حالت چهره شو نبينم
" من باهاش حرف نزدم" موقعيتم و تغيير دادم رفتم جلوش ايستادم
" پس چي شد؟" پرسيدم.
دستشو به موهاي به هم ريختش كشيد و نگاه كوتاهي بهم انداخت ، از صورتش چيزي نميشد فهميد فقط يه لرزش جزئي توي چشماش ترسِشو و نشون داد .
"اون روياها ، من اخيرا اونارو تو واقعيت ديدم "گفت
"چيزاي جديدي ديدم ، با آدماي بيشتر؛ يعني روح هاي بيشتر.
اونا فرياد ميكشيدن و واسه كمك التماس ميكردن تجربه ي قبليم قابل مقايسه با چيزي كه امروز ديدم نبود يه كم طول كشيد تا اونارو تشخيص بدم "چشماشو بست تا خاطراتو از ياد ببره" اونا همه روح هايي بودن كه قرار نبود بميرن. من يه جورايي ميتونم دردشونو حس كنم .من زن ها و بچه هارو ديدم. من ....فقط...."
آه كشيد و سرشو تكون داد . براي مدتي ساكت موند، سعي كرد صداش نلرزه
"بعد اونو ديدم ، بين دردها و فريادها ، ديدمش كه اونجا ايستاده بود .اون تو فُرم واقعي خودش بود ، ورژن وحشتناك ترش . مث تاريكيِ بي انتها .صورتش يا هر چيزي كه بود ،پر از علامت و سايه هاي تيره بود. اون لبخند ميزد و از همه ي دردسرايي كه باعثش شده راضي بود" اون ساكت شد انگار حرفاي خودش اونو خفه كرده بود.
"بعدش چي؟"من گفتم
"چطور اونكارو كرد؟" حس كردم كه حتي نمي خواد بهش فكر كنه، اما من بايد بدونم دوباره به راه افتاد منم دنبالش رفتم
" اگه هدفش قدرتمند شدن در حد مرگ باشه " آلتا ادامه داد
"منو ميترسونه، چون اون خيلي به هدفش نزديكه. اون عجيب شده بود،چند لحظه چيزي نگفت فقط بهم زل زد ، بعد وقتي شروع كرد به حرف زدن من نمي تونستم تكون بخورم...."
"بهت چي گفت؟"
با نا اميدي بهم نگاه كرد " گفت كه دست بردار نيست و مياد سراغت ،هيچيم نميتونه جلوش و بگيره."
سرم گيج رفت وقتي حرفاشو شنيدم. با ناباوري بهش خيره شدم . افكار بهم هجوم اوردن .پاهام ميلرزيدن و نمي تونستن وزنم و حمل كنن .آلتا اروم بهم نزديك شد ، هنوزم خيلي ضعيف بود ، بدون توجه به درداش اومد و دستشو روي شونم گذاشت .
YOU ARE READING
A Dance With Death
Fanfiction"یک رقص با مرگ" یک داستان جذاب و هیجان انگیز که تا پایانش شما رو به حدس زدن وا می داره ! وقتی که زین مالیک به کما فرو می ره، تمام شکاف های جهنم سست میشن. (Zayn Malik AU) [Persian Translation] © All Rights Reserved @NoviReck Translated By : @jasminem...