Chapter 25 - دوست

22 4 0
                                    

پلکامو از تعجب باز و بسته کردم و به اوا خیره شدم؛ نمیدونستم چی بگم، شوکه بودم. میخواست بیشتر حرف بزنه اما دستمو بالا بردم تا ادامه نده.

احتمالا اشتباه میکنه امکان نداره اون نایل باشه، شاید با یکی دیگه اشتباه گرفته؛ نایل مرده. بهم نگاه کرد، منتظر بود چیزی بگم.

"زین قسم میخورم دروغ نمیگم، با چشمام دیدمش. خودمم اول باورم نمیشد."

"نه اون نایل نبوده."

با صدایی که به زور شنیده میشد گفتم.

"احتمالا یکی دیگه رو دیدی... کسی که شاید یکم شبیه نایله"

سرشو تکون داد.

"نه... تو باید حرفمو باور کنی. مطعنم خودش بود چون باهام حرف زد. به اندازه کافی وقت داشتم تا بتونم دقیق نگاش کنم و حتی صداشم هم همون بود."

افکار مختلفی به سرعت توی ذهنم میچرخن. میدونم راست میگه اما نمیتونم باور کنم.

"از اول همه چیو بهم بگو."

بهش گفتم.

"چه اتفاقی افتاد؟"

به نظر میومد تعجب کرده که حرفاشو باور کردم.

"ببین م-من داشتم از خونه دوست پسر قبلیم برمیگشتم."

مردد حرف میزد.

"وارد آپارتمان خودم شدم و دکمه آسانسور رو زدم و منتظر موندم تا پایین برسه. یهو شنیدم یکی اسممو صدا زد. لحنش عجیب یا خاص نبود اما نمی‌دونم چرا وقتی شنیدمش، ترسیدم.

بعد برگشتم و بهش نگاه کردم تا مطمئن شم. نایل بود. یکم طول کشید تا متوجه شدم واقعن خودشه. انگار بهم سیلی زده بودن. نمیتونستم تکون بخورم. از ترس سرجام قفل شده بودم."

یک نفس همشو گفت.

"اول فکر کردم شاید این یارو، یکی شبیهشه اما طوری که نگاه میکرد خیلی واقعی بود و انگار هم که خودش بود. دستاش پشتش بود و بهم لبخند میزد.

تیشرت سفید و جین مشکی پوشیده بود؛ دقیقا مثل همونایی که تو آخرین کنسرتش پوشیده بود... خیلی عجیب بود. نمیدونم اما احساس خوبی راجع بهش نداشتم.

میخواستم بگم تو که مُرده بودی یا جیغ بزنم یا خودمو نیشگون بگیرم تا بفهمم خوابم یا بیدار.
اما نمیتونستم از جام تکون بخورم. واقعیت مرگش منو کاملا شوکه کرده بود. یه قدم جلو اومد و ..."

دیگه ادامه نداد

"بعد چی شد؟!"

سریع ازش پرسیدم.

"با لحن خیلی آروم بهم گفت که آره خودشه. خوده نایل هوران.

وقتی ص-صداشو شنیدم تمام بدنم از فرط وحشت می‌لرزید. بعد ..."

A Dance With DeathWhere stories live. Discover now