آلثیا و گریفیث راجع به شکل جدید آوا براش توضیح میدادن.
اونا روی نیمکتِ مقابل اتاقی که بدن آوا بهش منتقل شده بود نشسته بودن.
چند قدم دورتر ازشون ایستادم. اینطوری حداقل من باعث و بانی بهم زدن پروسه توضیح دادن ریپرها به روح نبودم.جوزف، کاس و پسرش برای مدتی بیرون رفتن.
با طلوع آفتاب تعداد آدمایی که تو بیمارستان میومدن، به تدریج بیشتر میشد.ریپرها راجع به قوانین یا کی آس حرفی نزدن.
درواقع اونا فقط بهش گفتن که نمرده و امیدی هست که دکترا درمانش کنن.
حتی گفتن وضعیتی که براش پیش اومده رو تاحالا ندیدن یا باهاش مواجه نشدن.خیلی راحت بهش اطمینان دادن که حالش خوب میشه.
چه خوبه که اونا همه حقیقت رو بهش نگفتن. هرچی کمتر بدونه برای خودش بهتره.
اوا برخلاف من که آلثیای بیچاره رو با کلی سوال بمبارون کردم، با دقت و حوصله به حرفاشون گوش میداد.حتی رفتار روح آرا مثل یک روح عادی بود انگار تو زندگی واقعیش هم همینقدر صبور و ریلکس بوده.
"و اون مردی که اونجا ایستاده..."
آلثیا به من اشاره کرد."اونم یکی مثل توِ.تقریبا هر اتفاقی که برای تو پیش اومده عیناً سر این مرد هم اومده. منتهی فرقش اینه که بدنش توی کماست."
نگاه کنجکاوانه اوا روی خودم رو احساس میکردم.بهش لبخند زدم. اونم در جواب بهم لبخندی تحویل داد و ایستاد.
ریپرها هم ایستادند. ابروشو بالا برد. انگار نکتهی عجیبی در مورد من پیدا کرده.
احساس غریبی بهم دست داد. نمیدونستم باید چطور رفتار کنم."چه مشکلی پیش اومده؟"
آلثیا ازش پرسید.
صورت آروم اوا به احساسات آشنای قدیمی که میشناختم تغییر کرد.ترکیبی از هیجان و غافلگیری.
اوه لنت بهش.
با گامهای کوتاه و سریع به طرفم دوید. وقتی ایستاد فقط یک قدم ازم فاصله داشت.
"تو زین مالیکیییییی ...."از فرط تعجب فکش افتاد. سعی میکرد خودشو جمع و جور کنه. با دستاش جلوی دهنش رو گرفت.
"وای خدای من..."
با صدایی خفه بهم گفت.با نیشخند مسخره ای که رو لبم بود، بهش گفتم.
"اوه ... خب... امم.. سلام"
دستاش دو طرف بدنش ول شد و به دو ریپری که با لبخند نگاهش میکردن، خیره شد.
"اون ... زین مالیکه.."اوا بهشون گفت، برگشت و بهم نگاه کرد.
"اون یه تصادف داشته و برای همین الان توی کماست و ما هم دقیقا تو ساختمونی هستیم که زین مالیک توشه. مگه چیه؟"
"احساس عجیبی بهم دست میده وقتی یکی منو با اسم و فامیلم صدام میزنه پس.."
"من واقعا دارم با زین مالیک حرف میزنم؟"
YOU ARE READING
A Dance With Death
Fanfiction"یک رقص با مرگ" یک داستان جذاب و هیجان انگیز که تا پایانش شما رو به حدس زدن وا می داره ! وقتی که زین مالیک به کما فرو می ره، تمام شکاف های جهنم سست میشن. (Zayn Malik AU) [Persian Translation] © All Rights Reserved @NoviReck Translated By : @jasminem...