Part 9

113 12 0
                                    

#Part_9
Shades of darkness

Chapter 1 "Mystify" | Part 9

د.ا.د هرى👇

ديروز دختريو كه چندين ماه منتظرش بودم ملاقات كردم... اون واقعا زيبا و معصوم بود... نميتونستم تحمل كنم كه يه ادم بى گناه وارد اين ماجراهاى كثيف و خطرناك بشه.

دومين روز دبيرستان جديد بود.. نفس عميقى كشيدم و وارد مدرسه شدم. و وارد كلاسى شدم كه زنگ اول قرار بود داخلش رياضى داشته باشم. زنگ اول به سرعت گذشت. زنگ دوم تاريخ داشتيم. وقتى رفتم سر كلاس نشستم سلنارو ديدم كه كنار دوستش نشسته بود.

من نزديكشون نشستم و سرمو رو ميز گذاشتم كمى بعد با صداى زنگ و ورود استاد سرمو اوردم بالا و صاف نشستم.

سلنا و دوستش داشتن سر كلاس با هم حرف ميزدن و وقتى معلم چشمش به اونا افتاد گفت

-خانم كلى لطفا جاتونو عوض كنيد و بياد اينجا بشينيد. و شما اقاى؟

ديدم داره به من نگاه ميكنه.سريع جواب دادم

+استايلز..هرى استايلز

-خوبه لطفا جاتونو با خانم كاترين كلى عوض كنيد

وسايلمو از روى ميز برداشتم و رفتم بغل سلنا نشستم و بهش لبخند زدم اونم جوابمو با يه لبخند داد و دستشو برد پشت موهاش و به بيرون خيره شد.

زنگ خورد سلنا بلند شد كه بره ولى بعدش مكثى كرد و برگشت طرفم

-هى هرى گفتم شايد چون دانش اموز جديدى هنوز فرصت نداشتى كه با خيليا اشنا بشى. اگه دوست دارى ميتونى براى ناهار پيش منو دوستام بشينى

لبخندى زدم و گفتم: خيلى خوشحال ميشم

دوست سلنا به ما نزديك شد

سلنا: كت اين هريه... هرى دوست صميمىيم كت

دستمو بردم جلو تا بهش دست بدم و هم زمان با اون گفتم خوشبختم

سر ميز ناهار سلنا منو به بقيه دوستاش كه اسماشون كارا،ليام،كمرون،ديلن و تيلور بود معرفى كرد. سر ميز راجع به مدرسه و بقيه دانش اموزا حرف ميزدن...

تيلور: راستى بچه ها فردا شب مهمونى اوله ساله همه بايد بيايد

ديلن:موافقم اين خيلى واسه روحيه هممون خوبه.

كت: اره اره... تو هم مياى هرى؟

گفتم: امم..نميدونم شايد اومدم

بعد به سلنا نگاه كردم

كت:سلنا مياد هرى نگران نباش

سلنا لبخندى زد و گفت:خوشحال ميشيم بياى

بعد رو كرد به كت و گفت: كت تو فردا مياى دنبالم؟ اخه خاله اما اجازه نميده با ماشين برم مهمونى...

كت: راستش سل من شايد تنها نيام... بخاطر همين...

سلنا حرف كت رو قطع كرد و گفت:نه نه مشكلى نيست يه كاريش ميكنم

به حرف زدن ادامه داديم و وقتى زنگ خورد همه به سمت كلاساشون رفتن.

منو سلنا باهم از سرجامون بلند شديم كه من  گفتم: راستى سلنا اگه بخواى من فردا ميتونم بيام دنبالت مشكلى ندارم

-نه نميخام مزاحمت بشم در ضمن ميتونى منو سل صدا كنى

+سل...واقعا براى من مشكلى نيست

با ترديد نگام كرد

-باشه پس ادرسو برات ميفرستم

منم شمارمو بهش دادم و از هم جدا شديم... اى كاش همه چى همينجورى و عادى ميموند...

@Shadesofdarkness🥀

Shades of darknessWhere stories live. Discover now