#Part_27
Shades of darknessChapter 2 "Decode" | Part 27
د.ا.د سلنا👇
هرى و كت راضيم كردن كه امشبم اونجا بمونم و فردا از اينجا همراه هرى به مدرسه برم.جمام گفت بهم لباس ميده.
منو و كت توى اتاق نشسته بوديم و حرف ميزديم.هوا ديگه تاريك شده بود.مشغول در و دل با كت بودم كه صداى در اومد.
-يعنى كيه؟
+نميدونم. مامان باباشون نيستن؟
-نه هرى و جما تنهان اينجا
خيلى كنجكاو شده بودم ببينم كيه.از روى تخت بلند شدم و به سمت در رفتم. كاترينم پشت من اومد. درو باز كردم و رفتم بيرون و كنجكاوانه نگاه اطرافم كرد. چشمم به جايى افتاد كه هرى ايستاده بود و جما يه نفرو بغل كرده بود. يه پسر بود. كاترين از كنارم رد شد و جلوتر ايستاد.
پسره از بغل جما بيرون اومد. موهاش بلوند بود و يكم بلند بود و روى پيشونيش ريخته بود. وقتى منو ديد ايستاد و به من زل زد.اخم كردم و به هرى يه نگاه معنا دار انداختم.
پسره منو بر انداز كرد و گفت
+ پس اين سلناست اره؟
هاج و واج نگاش ميكردم
هرى: امممم.... خب سلنا اين جاستينه آلفاى گروه
يه نگاه به جاستين انداختم. بعدم دوباره به هرى نگاه كردم و زيرلب گفتم
-هرى... كاترين اينجاست!
كت سرفه اى ساختگى كرد. نگاش كردم... انگاره معذب بود و فهميده بود چى گفتم.
كت: اممم خب چيزه من ميرم بيرون به كارا زنگ بزنم. شما راحت باشيد
هرى: نه تو بايد اينجا بمونى
-هرييييى
هرى به حرفم توجهى نكرد و ادامه داد
هرى: كاترين خودتو به اون راه نزن! بهترين دوستت توى خطره و اگه ميخواى كمكش كنى بايد به ما اعتماد كنى
كاترين خيلى معذب شده بود و نفساش سنگين بود.
-هريييى دارى اذيتش ميكنى... راحتش بزار
هرى بدون اينكه حتى به من نگاهى كنه فرياد كشيد.از ترس از جام پريدم و با نگرانى به هرى و كاترين نگاه ميكردم
هرى:كاترين بايد به ما بگى چى هستى!
نگاهى به جما و جاستين انداختم كاملا معلوم بود اونام خيلى جا خوردن
جما: صب كن ببينم از چى دارى حرف ميزنى؟
كت: باشه لطفا بس كنيد... من همه چيو ميگم. خواهش ميكنم اروم باشيد
هرى: بهتره زودتر شروع كنى
كاترين به من نگاه كرد و سرشو انداخت زير. يه حسى بهم ميگفت از گفتنش ميترسه.ميدونستم كه قرار نيست اين موضوع خوب پيش بره.
@Shadesofdarkness🥀