#Part_22
Shades of darknessChapter 2 "Decode" | Part 22
د.ا.د هرى👇
با صداى گريه و جيغ از خواب بيدار شدم. سلنا!
ديشب اوردمش خونمون تا بتونم ازش مراقبت كنم. روى تخت من خوابيد و خودم روى كاناپه خوابيدم.حالش در حدى نبود كه بتونه برگرده خونش...سريع از روى كاناپه بلند شدم و با عجله به سمت اتاقم رفتم.جما هم پريشان از اتاقش بيرون اومده بود و پشت در اتاقم ايستاده بودم و با نگرانى منو نگاه ميكرد.
درو باز كردم و نگاش كردم
جما:تنها برو داخل هرى. اون الان به تو نياز داره.من علاقه ى شما به همديگرو حس ميكنم.
سرمو به نشونه ى تائيد تكون دادم و وارد اتاق شدم.سلنا روى تخت نشسته بود و پتورو دورش پيچيده بود.
ديگه جيغ نميكشيد ولى گريه ميكرد. نگاهش كردم...وقتى گريه ميكرد خيلى معصوم ميشد.
به طرفش رفتم و كنارش روى تخت نشستم و توى بغلم گرفتمش. سرشو گذاشتم روى سينم و موهاشو ناز كردم.
اولش نفس نفس ميزد و ضربان قلبش خيلى بالا بود ولى كم كم اروم شد. بالاخره گريش بند اومد و توى بغلم اروم اروم نفس ميكشيد.-بهترى؟
با صداى ارومى گفت
+نميدونم... خيلى حالم بده
-ميدونم... ميخاى باهام حرف بزنى؟
+من نميدونم هرى! چى بگم اخه؟ يكى از بهترين دوستام مرده و تو به من نميگى كه چى شده... بهم نميگى كه كى اين بلارو سرش اورده
با لحنى ملايم گفتم
-هرچى بخواى بهت ميگم. ولى بايد مطمئن شم كه حالت خوبه و ميتونى تحمل كنى همه ى اينارو. بايد بزارى من كنارت باشم سلنا.
سرشو از روى سينم بلند كرد و صاف نشست. با چشماى معصومش بهم نگاه كرد.
+من ميخوام همه چيو بدونم
لبخندى زدم و موهاشو كه توى صورتش بود پشت گوشش انداختم
-هرچى ميخواى بدونى بپرس... قول ميدم كه همرو جواب بدم
با بغض گفت
+كى اون بلارو سر كريس اورد؟
-مطمئن نيستيم داريم تحقيق ميكنيم... ولى يا كار خوناشاماست يا كار گرگينه هاى طردشدست
با تعجب نگاهم كرد و گفت
+طرد شده؟
-اره گرگينه ها جايگاه هاى متفاوتى دارن... يا آلفا هستن يا آلفا ميت يا بتا يا تابع يا امگا و در اخر هم طردشده ها
نگاهى كنجكاوانه بهم انداخت و گفت
+تو و جما كدوم دسته ايد؟
-من بتا هستم و جما آلفا ميت
+چه فرقى با هم داريد؟
-بتا ها قدرتمندترين اعضاى گله ان و آلفا ها رهبر گله ان. آلفا ميت ها كسايين كه در صورته مرگ آلفاى اصلى به آلفا تبديل ميشن! تابع ها اعضاى معمولين و امگاها ضعيف ترين اعضاى گله ان. طرد شده ها هم كسايين كه اصلا جزئى از گله نيستن و خيلى ضعيفن
+چجورى گرگينه شدى؟
-من مادرزادى گرگينه بودم.
+همه ى گرگينه ها از اول هميجورين؟
-نه بعضيا با گاز گرگينه ميشن. يعنى توسط يه گرگينه گاز گرفته ميشن.
متفكرانه نگاهم كرد و ادامه داد
+چرا سعى ميكنى از من محافظت كنى؟چرا زين منو دزديد؟
اول ميخواستم بپيچونمش و جوابشو ندم ولى بنظرم ديگه وقتش بود همه چيو بدونه.اگه بدونه خيلى بهتره چون حواسشو بيشتر جمع ميكنه و بيشتر مراقبه خودشه.
-سلنا... گونه ى تو براى موجوداى فراطبيعى مثل ما خيلى مهمه... برات فردا سر فرصت همه چيو توضيح ميدم الان فقط اگه بخواى يه سرى جزئياتو بهت ميگم
با تعجب و ترس گفت
+مگه غير از خوناشاما و گرگينه ها چيزاى ديگه ايم هستن؟
-اره... جادوگرا، وارلاك ها، شيپ شيفتر ها، اسكين واكر ها... و موجوداى ديگه...
هر لحظه گيج تر ميشد كاملا از قيافش معلوم بود.
+چرا؟ چرا من بايد براى همه ى اينا مهم باشم؟ من يه ادم عاديم
بيرون پنجره رو نگاه كردم... باد شاخه هاى درختا رو تكون ميداد و ماه ميدرخشيد... توى فكر فرو رفتم. ميخواستم جوابى بدم كه گيجش نكنم.
-راستش... نه سلنا تو يه ادم عادى نيستى
دلم ميخواست بدونم داره به چى فكر ميكنه... ولى نميتونستم... نميتونستم ذهنشو بخونم... چون من نميتونم ذهن ادماى فراطبيعى رو بخونم
+پس من چيم؟
بى درنگ جوابشو دادم...
-تو يه همزادى...
@Shadesofdarkness🥀