#Part_33
Shades of darkness
Chapter 3 "Militancy"| Part 33د.ا.د زين👇
ليوانو توى دستم فشار ميدم. نگاهى به دخترى كه پشت پيشخوان ايستاده ميكنم و با صدايى گرفته ميگم-يه ليوان ديگه
بطرى مشروب رو كنار ليوانم ميزاره و با لبخند چندش آورى ميگه
+هوا حتى تاريكم نشده. يكم براى مشروب خوردن زود نيست؟ حتى به قيافت نميخوره كه سنت به اندازه اى باشه كه بتونى مشروب بخورى
پوزخندى ميزنم و مچ دستشو ميگيرم و يكم ميكشمش جلو
-هميشه توى كار ديگران انقد دخالت ميكنى؟
+ولش كن
صدايى از پشت سرم ميشنوم. دست مسئول بار رو ول ميكنم و نگاهى به پشت سرم ميندازم
ادلايد با لبخندى تصنعى جلو مياد.
+زين! بنظرم بهتره يكم جنتلمن تر باشى. خوشم نمياد ببينم اينجورى رفتار ميكنى
با بى حوصلگى سرمو به نشونه ى تاييد تكون ميدم.
كنار دستم ميشينه و با نگرانى بهم زل ميزنه. براى اولين بار حس ميكنم كه حتى يه خون اصيلم دلايل زيادى براى نگرانى داره و شكست ناپذير نيست و اين باعث ميشه لبخندى محو روى لبم بشينه
با صداى جدى تر از هميشه بدون اينكه مستقيم به من خيره بشه شروع به حرف زدن ميكنه
+زين. به ما گفتن كه زمان پيشگويى تموم شده ولى مثل اينكه اين قضيه پيچيده تر از اين حرفاست و پيشگويى هنوز ادامه داره
ابرومو بالا ميدم و لبمو كج ميكنم
-يعنى چى پيشگويى هنوز ادامه داره؟مگه ميشه؟
پيشگويى حدود دو هفته پيش اخرين نتايج و اطلاعاتش اومد و اطلاعاتشم بيشتر در مورد چيزاى جزئى و اطلاعات مربوط به مراسم هاى خاصش بود. همه از قبل درباره ى همزادا تقريبا مطمئن بودن. از شكل ظاهريشونم ميشد فهميد حتى. سلينا ون دوون دخترى با موهاى تيره و چشم و ابروى مشكى و ارورا دلابرا دخترى كه به زيبايه خورشيده. موهاى طلايى رنگ و چشماى روشن... ولى از نظر چهره هيچ تفاوتى باهم ندارن.
+منم توى همين فكرم و باعث نگرانيم شده. ما فكر ميكرديم ديگه همه چيز مشخص شده
-همينطور شده مگه نه؟ دختره ون دوون اون مهره ى گرگينه هاست و همزاد ديگم طرف ماست. حتى از پوست روشن و موهاش كه همرنگ خورشيدن هم ميشه فهميد كه اون همزاد خورشيده.
لبخند تلخى ميزنه و با نگرانى بهم خيره ميشه
+مشكل دقيقا همينجاست زين. طبق پيشگويى جديد ما از ظاهرشون نميتونيم هيچ چيز رو قضاوت كنيم
-يعنى ميگى ممكنه ما اشتباه كرده باشيم؟ چطور ممكنه طبق داستان اصلى...
در حالى كه سعى ميكنم جملمو تموم كنم وسط حرفم ميپره
+داستان اصلى ممكنه تحريف شده باشه زين... ممكنه دروغاى زيادى توش باشه... حتى شايد يه داستان ساختگى بود... ما فقط بايد به پيشگويى اعتماد كنيم. داستان سنت ماه و خورشيد يه افسانس
-پس تو ميگى كه امكان داره جاى همزادا عوض شده باشه؟
سرشو به نشونه ى تاييد تكون ميده. با اينكه قلبم كار نميكنه و ضربان نداره براى لحظه اى حس ميكنم ضربانم بالا رفته. اين امكان نداره. من يك سال روى تمام احتمالات كار كردم. يك سال تحقيقات زيادى با كمك ادلايد انجام دادم... و الان همه چى متفاوته... حتى نميتونم حرفاى ادلايد رو درك كنم. نگاهى پرسشگرانه بهش ميكنم
+ممكنه همزاد مورد نظر ما سلينا ون دوون باشه
@Shadesofdarkness🥀