127.بچه

3K 175 140
                                    

سه روز رو خونه مونديم و حسابي شيطوني كرديم و خنديديم و خوش گذرونديم و بعدش براي ماه عسل رفتيم امريكا.
دوست داشتم به قبر مامان و بابا و احسان سر بزنم و براشون از خوشبختيم بگم و ارتانم برام برآورده اش كرد.
رفتيم جاهايي كه اون موقع ها كه دوست بوديم ميرفتيم.
حسابي خنديديم و تجديد خاطره كرديم و ديوونه بازي در اورديم و ديوانه وار عشق بازي كرديم و بعدش رفتيم فرانسه.
زير برج ايفل.
جايي كه وقتي برف ميومد ارتان براي اولين بار گفت دوسم داره..
عاشقونه تو اغوشش خزيدم و دستبند هديه ارتان رو نوازش كردم و به برج زل زدم.
منو به خودش فشرد و روي موهام رو بوسيد.
بعد كلي خوش گذروني برگشتيم ايران و زندگي اغاز شد.
ارتان برگشت مطب و كار رو شروع كرد و منم كه زن خونه شده بودم و به فاطمه جون اينا سر ميزدم،به بابا سر ميزدم و باقي روزم رو يه جور ميگذروندم تا اقام برگرده.
حدود يه ماه بعد عروسي ما عقد ارنوش و سهيل برگذار شد.
خيلي خيلي براشون خوشحال بودم و با تمام وجود براشون ارزوي خوشبختي ميكردم.

الانم به طرز عجيبي سرما خورده بودم و بيحال رو تخت دراز كشيدم.
سه تا عطسه پشت سر هم زدم.
اشك تو چشمم جمع شد.
اخ..
ارتان اومد داخل اتاق.
عه..كي اومده بود؟
اصلا نفهميدم.
به زور گفتم:سلام اقايي..خسته نباشيد..
مهربون گفت:سلام عزيزم..اخ اخ اخ ببينش چه سرمايي خورده..ديشب و صبح بهتر بودي كه..
سرتكون دادم و گفتم:يه دفعه شدت گرفت..
و درحاليكه كتش رو در مياورد و با كيفش روي صندلي مينداخت اومد كنارم نشست و دست روي صورتم كشيد.
-اگه ميخواي سرما نخوري برو عقب..
آرتان-يعني اگه بخوام سرما بخورم بايد نزديك تر شم؟
و شيطون و خبيثانه لباسمو كمي بالا زد و دستاش رو دو طرف روي پهلوهام كشيد و سرشو برد تو گردنم.
جيغ كشيدم و تند تند كوبيدم تو سينه و بازوش.
بلند خنديد و خودشو عقب كشيد.
عصبي و كج خلق گفتم:حال ندارم..برو و اذيت نكن ميخوام بخوابم..
ضربه اي به بينيم زد و گفت:اي بداخلاق..
و به سقف نگاه كرد و گفت:خدا اين خانومه قهره باهام بداخلاقه،اشتيه باهام بداخلاقه،مريضه باهام بداخلاقه..
به من نگاه كرد و ناباور گفت:حتي وقتي منو يادش نيست هم باهام بداخلاقه..اخه اين چه وضعشه؟
خنديدم و با غيض زدم تو سينه شو با صداي گرفته ام گفتم:خيلي هم دلت بخواد..
با دوتا انگشتش بينيمو گرفت و نرم كشيد و داغ گفت:ميخواد..بدجورم ميخواد..
و سرشو تو گردنم برد و بوسيد.
بلند خنديدم و سعي كردم سرشو از خودم دور كنم و كلافه گفتم:آرتان..مريض ميشي..
سرمو چرخوندم و عطسه اي زدم.
برگشتم كه ديدم عميق زل زد تو چشمام و لبخندي زد.
بينيمو بالا كشيدم و داغون از شدت سرما خوردگي گفتم:هاان؟چيه؟
مهربون گفت:هيچي
و دست نوازشي روي موهام كشيد.
-بگو
آرتان-ميگم هيچي..
تند تند و لجباز گفتم:بگو بگو بگو بگو.
با حرص گفت:بداخلاق و لجباز..
بيحال خنديدم.
مهربون ورندازم كرد و خنديد و گفت:داشتم فك ميكردم..
-به كي؟
با غيض گفت:نميپرسه به چي..مستقيم ميپرسه به كي..نكن شهرزاد..
خنديدم و گفتم:همينجوري گفتم..
باز خوشگل نگام كرد و گفت:به تو..داشتم فك ميكردم اگه براي جمع كردن گند اريا برنميگشتم ايران چي ميشد؟تو چي ميشدي؟
دست روي موهام كشيد و گفت:از دستت ميدادم؟
به پهلو چرخيدم و عاشقونه نگاش كردم و گفتم:نه..من كم كم به ياد مياوردم و پيدات ميكردم..با اون حس قوي كه بهم داشتي و بهت داشتم كه حتي ضربه تصادف نتونست جلوي ياداوريش رو بگيره زود زود ميومدم پيشت..
لبخند عميقي زد و موهامو نوازش كرد و گفت:واقعا؟
سر تكون دادم.
داغ اومد جلو..
تند رومو برگردوندم و سه تا عطسه پشت هم زدم.
خنديد و گفت:اينم از فوران احساس بعد يه اعتراف قشنگ..
برگشتم سمتش و به زور و با تاكيد گفتم:حالا هم..برو.كه.. دارم خفه..ميشم..شام پختم..رو گازه..بخور..من چشمام باز نميشه..
ارتان-ميخواي بريم دكتر؟
-نه..خوب ميشم..برو شام بخور..
ارتان-بدون تو نميخورم..ميرم كمي به كارام برسم و تو هم بخواب بعد با هم شام ميخوريم..
لبخند زدم و سر تكون دادم.
با لبخند پيشونيمو بوسيد و بلند شد رفت.
اقاي دوست داشتني من..
يه كم خوابيدم و بعد دوتايي شام خورديم و موقع خواب هرچي خواستم خودمو دور كنم تا سرما نخوره ولي ارتان نذاشت و تو اغوشش جام داد.

تمام قلب منWhere stories live. Discover now