داستان از دید لیزا
بعد تعطیلات اخر هفته ای که کلا نه من زنگ زدم ب هری نه اون بمن،نه تکسی نه چیزی،بالاخره امروز رفتیم مدرسه.
همش سعی میکردم از دیدنش فرار کنم،لعنتی تو ی روز دوبار بوسم کرده بود!
در کمدمو باز کردم،باز گل سرخ اونجا بود،اما این بار دوتا بود!سرمو بردم توکمد بوش کردم،لبخندی زدم،دیدم ی نوشته روشه:بیا حیاط پشتی مدرسهHخط هری بود،یعنی تمام این مدت،گل ها اون میذاشت تو کمد ؟
رفتم حیاط پشتی،کسی نبود فقط هری بود تکیه داده بود ب دیوار.
سرشو اورد بالا ولبخندی بهم زد وگف: هی لیز!
_هی هری...
رفتم نزدیکش اومد سمتم؛ب دیوار چسبوندم سرشو اورد جلو دوباره لباش گذاشت رولبم!
چند لحظه همو بوسیدیم که گفتم: ماکل اخر هفته حرف نزدیم بعد الان تومنوچسبوندی ب دیوار...
خندید وپیشونیشو ب پیشونیم چسبوند وگف:میدونم میدونم لیزا میخواستم یکم وقت بخودموخودت بدم...
_میدونی که خانواده هامون بفهمنن جنگ میشه...
_اوهوم...
_خوب...بهتر پس واردش نشیماصن..
_منظورت رابطه امونه؟
_بهرحال تو میری کالج پاییز... بهتر از من همهس اونجا...
_شاید توروی کسی دیگهکراش داری هوم؟؟؟
_چرت نگو...اگه اینطوری بود الان اینجا نبودم...
دوباره سرشو اورد نزدیکم،گردنمو بوسید سریع جلوشو گرفتم وگفتم:هری ما تو مدرسه ایم...
_میخوای این رابطه رو یا نه؟فک کنم نمیخو...
یقه بلوزشوگرفتم،قدمو یکم بلند کردم لعنتی خیلی بلنده! کشیدمش سمت خودم وبوسش کردم وگفتم:جوابتو گرفتی!
_بعد مدرسه با لی بیاین خونمون که ادامه دفترچه روبخونیم!
_باوشه...
کل کلاس حواسم پیش هری بود؛این رابطه چیزی نبود که بخوام!
خوب هری جذابه!ومیتونه با هر دختری باشه ،کافی اشاره کنه ،میترسم ی روز قلبمو بشکونه....یا همش نقشه باشه مث پسرای دیگ...شاید بهتره صبرکنم تواین رابطه...
ومن همچنان تو فکر بودم بعد از تموم شدن ساعت مدرسه،خوب بقول بابا من خیلی ادم ریسکی نیستم،شاید بخاطر همین هیچوقت وارد هیچ رابطی نشدم.
هری دستشو انداخت دور گردنم وگفت:کجایی سویتی؟
اومدم دعواش کنم دیدم لیام داره جلوجلو راه میره!
_کجا میره؟
_گفت میخواد یکم خوراکی بگیره تو حواست کجاست ؟
دستمو گرفت وارد خونه اشون شدیم ،در بست منو چسبوند ب در لبخندی زد واومد جلوتر بوسم کرد،
دستشو گذاشت رو ران پام، جورابمتا زیر زانومبود.
ی دست دیگه اش رفت زیر بلوز مدرسه ام؛که ازشجدا شدم گفتم:هری ما خیلی داریم تند پیش میرم....هنوز یک روز نشده خودمون هم سر در گمیم...
_لیز...زود باش الان لی میاد!
سرشو اورد جلو وگف:بوست که میتونم کنم؟
لباش گذاشت رو لبم ،دستام رفت توموهاش!
_اوممم لیز...من چجوری حواسم نبود تو تموم این سال که طعم لبت...
_ششش هری!!!
صدا زنگ در اومد ودوتایی ازجامون پریدیم!!
من سریع رفتم توحال تا سر و وضعمو درست کنم،
هری یکم طولشداد بعد در رو باز کرد.
لی اومد تو ؛دستش پراز یک سری خرت پرت بود،با هری رفتن تو اشپزخونه جا ب جا کنن؛اومدن با چندتاظرف پر چیپس ونوشابه.
دفترچه باز کردم وشروع کردم ب خوندن:
CITEȘTI
They Don't Know About Us[H.s]
Mister / Thriller_این دفترچه چرا باید دست مامانم باشه؟ +نمیدونم هری.... _یعنی اون با نایل در ارتباط بوده؟! +تا نخونیم نمیفهمیم... _یعنی نایل زنده است؟