17_kiss her

489 66 1
                                    

از دید هری

جلو پله هایی که به طبقه دوم خونه لیزا میخورد وایستاده بودم با لیام شوخی میکردم
لیام ی شلوار جین مشکی پوشیده بود با ی کت چرم!منم ی شلوار لی تنگ پوشیده بودم با ی پیراهن سفید که تا وسط سینه ام دکمه هاش باز بود.قشنگ تیپ جفتمون بیشتر ب پارتی ها دوران دبیرستان میخورد تا جشن فارق التحصیلیمون!
منتظر لیزا بودیم که بیاد،خوب دخترا همیشه لفتش میدن!
لیام ی نگاهی بهم انداخت گفت: هی...چرا اینقدر اصرار داشتی لیزا بیاد؟
_امممم....خوب جشن فارق التحصیلیه داداششه
لیام پوزخندی زد و ی قدم اومد جلو خیلی اروم گفت:خر خودتی...
_منظورت چیه؟
_اونشب دم پنجره بودم دیدم بوسش کردی...
_کدوم شب؟
_رفتین خرید...
_چی..نه
همونجا لیزا از پله ها اومد پایین منو لیام هردو سرمون برگردندیم سمتش.
لعنتی... اون جوراب شلواری یا جوراب هیچی نپوشیده بود،تمام برآمدگیاش معلوم بود،من چرا موقع خرید دقت نکردم؟؟؟
هولی شت،موهاشو....پایینش یکم موج داشت وی ارایش ساده کرده بود.
از پله ها پایین اومد...نگاهش کردم لبخند زد وگف:سلاممم
لیام خندید وگف:اوووه یکی خیلی تیپ زده
لیزا چشاشو چرخوند برا لیام
من خندید مو بازومو جلوش بردم وگفتم:افتخار میدی مادموزل؟
لیزا لبخندی زد وبدون توجه ب چشای گرد برادرش بازومو گرفت همون موقع خاله رسید وگفت:وای خدا اینا روووو ببین،چقدر زود بزرگ شدین....صبر کنین
سریع گوشیشو اورد ازمون عکس گرفت،لیزا وسط منو لیام وایستاد عکس گرفتیم.
سوار ماشین‌ مامانم شدیم،خب آنه نبود وباز ایرلند رفته بود،ماشینو نبرده بود!
لیام زود جلو نشست،لیزا مجبور شد عقب بشینه وچشم غره ای به لیام رفت.
طول راه خیلی حرف نزدیم،میتونستم حس کنم لیام مضطربه،چون امشب کسی همراهش نبود ،از اون طرف اون دوست دختر سابق هرزش اونجا بود!
رسیدیم مدرسه پارک کردم پیاده شدیم به سمت سالن ورزشی رفتیم.
اونجا مث دیسکو تاریک کرده؛رقص نور گذاشته بودن.یک اهنگی پخش میشد؛تارفتیم تو سوفیا دیدم.
خوب سوفیا از دخترا خرخون مدرسه بود اروم،باوقار بود بنظرم دیدم ی گوشه وایستاده،یکی با ارنجم زد تو پهلو لیام واروم دم گوشش گفتم: لی..برو مخشو بزن!
لیام اطراف نگاه کرد تا سوفیا دید لبخند زد وبعد گفت:نمیدونم چرا تو تمام این مدت مخ شو نزدم؟
_ازبس خری!
یهو لیز بازومو کشید وگفت:هعی چی میگین؟؟ بمنم بگین!
لیام خندید ورفت سمت سوفیا،منم دست لیزا گرفتم وگفت:نظرت درباره رقص چی عزیزم؟
دم گوششش گفتم قشنگ دیدم موهای تنش سیخ شد!
لیزا خندید ولب پایینشو گاز گرفت ،نکن لعنتی امشب کار دست جفتمون میدم!
داستان از دید لیام

لعنت بمن که سه سال دبیرستان با اون دختره هرزه چلسی بودم!چرا؟چون همش ی چلیدر بود دوبار کونشو موقع رقص وتشویق نشون داد!
به سوفیا نزدیک شدم،ی پیراهن سفید پوشیده بود که تا وسط ران پاش بود لعنتتتی ب پوست برنزش میومد.
موهاشو دورش ریخت بود ونوک موهاشو ی هایلایت قهوه ای خوب داشت.
رفتم جلوشو با اعتماد بنفس گفتم:سلام!
سوفیا داشت کفش هاشو نگاه میکرد،سرشو بالا اورد ومنو نگاه کرد باتعجب دور وبرش نگاه کرد وگف:با من بودی؟
وااای خدا خنگ دوست داشتنی!خندیدم وگفتم:اره مگه غیر توکسی اینحا هس؟
خندید وگف:سلام.
_امشب تنهایی؟
خجالت کشید وسرشو انداخت پایین وگفت:اره
رفتم نزدیک ترشو گفتم:هوا اینجا گرفته است دوست داری بیرون قدم بزنیم؟
لبخندی زد وسرشو تکون داد؛بازومو گرفتم سمتش بازومو گرفت رفتیم سمت در خروجی.
تو حیاط دبیرستان شروع کردیم قدم زدن،سوفیا گفت:من با خواهرت تو تیم المپیاد بودم
_اره میدونم...یبار دیدمتون اومده بودی خونمون درس بخونین
خندید سرشو انداخت پایین،خودمم هروقت یادم میفته خنده ام میگیره.
فلش بک
دقیقا شش ماه پیش اواسط پاییز،من از سر تمرین بسکتبال برگشته بودم ،از سالن تمرین تا خونه دویده بودم ؛خیس عرق بودم.
سویشترمو در اوردمو ی گوشه انداختم،تی شرتمو هم در حالیکه از پله ها بالا میرفتم دراوردم داشتم بدنمو خشک میکردم.
رسیدم دم اتاق لیزا،صدا سر وصدا میومد یهو در اتاقش باز شد سوفیا با خنده دوید بیرون،محکم خورد بمن.تعادلمو از دست دادم از پشت افتادم زمین ،سوفیا هم با من سقوط کرد.
درست روی سینه ام افتاده بود سرشو بالا اورد و با چشم های قهوه ایش مظلومانه نگاهم کرد.
کف دستاش روی سینه ام بود ، دستاش داغ بود.ی حسی بهم دست داد نگاهش کردم وگفتم:جات خوبه؟
خجالت کشید وسریع بلند شد همون موقع لیزا رسید وگف چ خبره اینجا ؟!
(پایان فلش بک)
نگاهش کردم باد تابستونی میومد موهاشو توهوا میرقصید وگفتم:اون روز با لیز چیکار میکردین که تو از اتاق اونطوری زدین بیرون ؟
_میخواست بزور ارایشم کنه!
از خنده ترکیدم،نگاهش کردمو در حالیکه میخندیدیم گفتم:شما دوتا برا المپیاد تاریخ میخوندین یا کلاس مکاپ راه انداخته بودین؟
خندید وسرشو پایین انداخت ،با دستم چونه اشو گرفتم وبالا اوردمو گفتم:یادم رفت بگم تبریک میگم بخاطر اول شدنتون!
لپاش قرمز شد واروم گف: مرسی
خیلی دوست داشتنیه،خجالتی بودنش...لعنتی الان یکار اشتباه میکنم،خندیدم وگفتم:بریم برقصیم.

داستان از دید لیزا

ای لیام موذی،رف مخ دوستمو زد!خوب من خیلی دوستی نداشتم تو کل دوران دبیرستان.با سوفیا امسال اشنا شدم و دوست خیلی خوبیه.
هری خندید و انتها نگاهمو گرفت وگفت:اوه سویتی بهم میان!
_داداش خنگ من باید زودتر مخشو میزد...احمق الان که دیگه فارق التحصیل شده تازه ....
_هعی هعی...منوتو هم تازه باهمیما
_مافرق داریم...تو پسر خاله امی همیشه خونمونی
_اوه پس چون همیشه خونتونم میگی باهام وارد رابطه شدی؟
_نه هری منظورم اینکه...
_ثابتش کن...
_عوضی سواستفاده گرررر
سرمو جلوبردم وبوسش کردم،دستشو دور کمرم تنگ تر کرد ومنو نزدیک تر برد رو لب هام گف:چرازودتر متوجه تو نشدم؟؟!
همون موقع صدا لیام اومد: هعععععی داداشش اینجاست سریع از هری جدا شدم،شتتت لیام فهمید!
لیام گفت:پس واقعن باهمین؟
من گفتم:چییی؟
هری خندید و شونه اشو انداخت بالاوگفت:جوابتو گرفتی لی.
لیام گفت:الان وقتش نی بعدا درموردش میحرفیم،فقط نبرش تو دستشویی نمیخوام زود دایی شم!
هری خندید وگفت:توفعلن لیزا خاله نکن!
بعد به دست لیام که دست سوفیا گرفته بود اشاره کرد!
سوفیا قرمز شد،عزیزم دوست خجالتی من!
یهوگفتم هعییی لی سوفی اذیت کنی کشتمت!
لیام چشاش گرد شد وگفت:اوه نمیدونستم تو اینقدر دوستش داری!
_پس چییی
لیام وسوفی رفتن،هری دم گوشم گف:پس عشقم یکم گرایش ب سمت همجنس خودشو داره
_چیییییی هزااا نه
هری خندید وگفت :شوخی کردم
اخر مراسم شد،قرار بود کویین و کینگ انتخاب کنن.
مجری رفت پشت میکرفون وگفت: کینگ وکویین امسال کسی نیست جز لیام و سوفیا!!
وااای خدا،من از خوشحالی هری وبغل کردم.هری گفت:بهت گفتم بهم میان!
تاج ها گذاشتن سرشون ؛سوفیا از خجالت سرخ شده بود.
وای قیافه چلسی دیدن داشت،کونش سوخت!
یهو هم تیم های لیام شروع کردن ب داد زدن:بوسش کن بوسش کن.
منو هری هم با اون هم صدا شدیم!لیام خندید وچونه سوفیا بالا اورد بوسش کرد.کوتاه!
پسرا هو کشیدن:بیشتررررر!
لیام اخم کرد از استیج با سوفیا اومدن پایین.
رفتم نزدیکشون وهردوشون بغل کردمو گفتم:واااای خیلی بهم میاین
سوفیا هنوز لپاش قرمز بود،لیام نگاهش کرد وگفت:من معذرت میخوام...بوست کردم
سوفی گفت:نه ...مشکلی نیس!
اخر مراسم رفتیم توحیاط تا اتش بازی ببینیم،که مدرسه تدارک دیده بود.اخر اتش بازی؛فشفشه ها ب شکل آرم مدرسه در اومدن.
____ ________________
نمیدونم چرا خودم این پارت بیشتر دوست دارم!
قرار بود چند روز پیش اپ کنم واتپد داستانمو پرونده بود داشتم خودمو میزدم رسما چون کلی برنامه ریزی روش کرده بودم😅

They Don't Know About Us[H.s]Where stories live. Discover now