۱۲_دیسکو یا خونه؟

436 60 0
                                    

داستان از دید هری

اون واقعن از حرفم‌ناراحت شد و از اتاق لیام ببرون!
لیام زدم ب بازوم گفت:چیزی بین تو و خواهر مه؟
_چی؟نه لی!
_پ چرا عین دوست دخترت حسودی کرد؟!
_نمیدونم جدیدا خیلی گیره!تیکه میندازه!
_لابد دوستت داره! دیونه است اگه داره!
_من چمه؟
_چت نی!نکنه توهم‌خوشت میاد ازش؟
_لی زده بسرت!!!
_فعلن لیز مثل الیزابت که زد پس کله هنری زد تو سرتو!
هر دو‌خندیدیم!
_پ پایه دیسکویی لی؟
لیام خندید وگف:اره!بهتر از فکر‌کردن ب اون هرزه!
_هولی شتتتت!لیام خودتی؟
رفتیم دم اتاق لیز وسه ساعت نازشو‌کشیدیم تا در باز کرد،لیام گف ب شرطی میاد که یکم از دفترچه بخونیم بعد بریم!
لیز هم که فهمید لج کرد و دفترچه برداشت گف میاد باهامون دیسکو!
اینقدر سرتق بازی دراورد که من ولیام تسلیم شدیم!***

از پله های خونه اشون اومد پایین!ی لحظه شک کردم اون لیز باشه؛ی دامن کوتاه سفید پوشیده بود!
با ی تاپ ابی کمرنگ!موهاشو دورش ریخته بود!
اومد سمت ما!لیام جلو راه افتاد تا ماشین پدرشو از گاراژ خونه بیاره بیرون!
نگاه لیز کردم وگفتم:با این تیپت باید با لیموزین ببریمت ک!
چشم غره ای برام رفت وگف:نههه تیپ تو خوبه!
ب کفش های پاشنه بلندش اشاره کردم وگفتم: قدت بلندشده!
تا اومد جوابمو بده لیام جلو ترمز زد!من سریع پریدم جلو نشستم!لیز چشم غره رفت!
*
*
*
داستان از دید لیز
وارد دیسکو شدیم؛فضاش پر دود بود ،بو الکل میومد؛اهنگ با صدا بالا پخش میشد ودختر وپسر توهم وسط پیست میلولیدن!
کم کم از لباسی‌که پوشیده بودم پشیمون شدم!میخواستم حال هری بگیرم که گف دیسکو جا بچا نی!
برگشت منو نگاه کرد دم گوشم گفت:اوه بیبیه ترسیدی؟
_نه اصن!
رفتیم سمت بار ،هری یک کارت شناسایی جعلی داشت که توش تاریخ تولدش طوری زده بود که۲۱سالش مثلن؛ که مشروب بگیره.
دوتا ودکا سفارش داد ،سر پیک هاشون زدن بهم با لیام ی نفس خوردن!
هری نگاهم کرد وگفت:چرا اینطوری نگاهم میکنی؟؟ترسیدی کوچولو ؟
گفتم:نه اصن!
_اررره!
رفتم وسط پیست با چندتا دختر سن وسال خودم شروع کردم رقصیدن.
داشتیم میرقصیدیم که چندتا پسراومدن با اون دخترا شروع کردن رقصیدن ومن تک‌موندم که صدای یکی از پشتم اومد که گفت:افتخار میدی؟
برگشتم،بای پسر که موهای مشکی داشت روبرو شدم؛رنگش چشم هاش نمیشد تشخیص داشت ویجورایی لحجه داشت.
_بامنی؟
خنده قشنگی کرد وگفت:مگه غیر تو دختر خوشگل دیگ ای هم هست؟
_دیونه!
دستشو‌گذاشت دور کمرم منم دستمو گذاشتم رو شونه اش وشروع کردیم ب رقصیدن!
_من زینم!
_لیزا؛خوب لیز هم صدام میکنن!
_تو خواهر لیامی؟
_تو از کجا میدونی؟
_خوب من تو دبیرستانتونم!با لی تو ی کلاسم!
_ندیدمت تاحالا!
_خوب ی ماه از استکلهم اومدم لندن!
_تو‌درس پس خیلی اذیت شدی؟
_اوومم لی کمک کرد!
نگاهش کردم،خیلی چهره اش اشنا بود ولی تو‌مدرسه یادم نمیاد دیده باشم!
یهو دیدم که ی صدا گفت:یکم من باهاش برقصم.
برگشتم دیدم هریه!چشماش قرمز بود،اخمش توهم!
خوب کمتر میخورد!
زین خندیدوگفت:استایلز!
هری پوزخند زد وگفت:مالیک!
به هری نگاه کردم وگفتم:میشناسین همو؟
_انتقالیه!
هری گف بعد دستمو‌گرفت وگفت:فعلن زززین!
زین خندید وگف:فعلن هررری!
هری منو برگردوند سمت خودش ،دستشو گذاشت رو کمرم وگف:دور برش نرو!
_چرا؟
_آدم جالبی نی!
_اووه هری بیخیال!دوست لیه!
_لی همیشه تو انتخاب دوست ریده...
_هرررررری...
اومد برم که‌کمرمو محکم تر گرفت وگفت:یکم بامن برقص!
_دلیل؟
_اوردمت دیسکو!
_کرم‌ریختین ب عنوان معذرت خواهی اوردینم!
_اگه خواهش کنم؟
توچشم هام زل‌زد،نمیدونم‌چرا ساکت شدم،سرشو‌جلو‌اورد چسبوند به پیشونیم گفت:پیشم باش...وقتی هستی کار اشتباه نمیکنم..
_تومستی...
_دوتا شات منو مست نمیکنه؛ولی لی شش تا خورده!
هر دو خندیدیم،منو بیشتر ب خودش نزدیک کرد؛ناخدا آگاه سرمو گذاشتم رو سینه اش.
*

They Don't Know About Us[H.s]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang