prologue

9.8K 812 24
                                    


از وقتی که ما بچه بودیم تو بهترین دوست من بودی.

تو منو میشناسی ، و منم تو رو میشناسم.

تو همه چیز رو راجب من میدونی اما خب، من همه چیز رو راجب تو نمیدونم .

وقتی راجب عشقت به یه نفر دیگه بهم گفتی ، قلب من کاملا شکست .

نمیتونم واسه خوشحالیت خوشحال نباشم ، ولی نمیتونم جلوی گریه های از رو حسودی ام رو بگیرم .

امیدوارم یه روز برسه که راجب احساساتم بهت بگم ، چیزی که تاحالا شانس گفتنش رو نداشتم .

قلب من کاملا شکست و دیگه نمیخوام عاشقش باشم .
یا بهتر بگم .

الان ازت متنفرم .

more than a bestfriend +18 [completed]Where stories live. Discover now