«بدون مقدمه»
سال ۱۷۹۴
Harry's P.O.V
(فانوس دریایی.)
روی مبل سبز زهوار در رفته ای نشسته بودم و لب پایینمو می جویدم.نایل بغلم نشسته بود و توی فکر فرو رفته بود،تازگیا خیلی پکر شد کم حرف میزنه اصلا نمی خنده و کلا دیگه اون نایل سابق نیست.
لیام و جاستین بالاسر اون دو تا غریبه که نزدیک ساحل پیداشون کرده بودیم نشسته بودن.اونا هنوز بهوش نیومده بودن ولی از لباسایی که تنشون بود میشد فهمید از خانواده های طبقه بالان.
یکی از اونا که موهاش قهوه ای روشن بود داشت بهوش میومد.لیام نزدیک تر رفت و گفت.
لی-فک کنم داره بهوش میاد.
پسر مو قهوه ای چند بار پلک زد و یه چیزی گفت که من نفهمیدم چی بود.
لیام گوششو نزدیک لبای پسر برد و گفت.لی-هری،پاشو برو یه لیوان آب بیار.
یه تکون به خودم دادم و بلند شدم.رفتم طبقه ی پایین فانوس تا آب بیارم.
شیر آلو باز کردم و یه لیوان آب ریختم.ینی اونا کین؟!ممکنه از انگلستان باشن؟اگه اینطور باشه شاید بتونم برگردم انگلستان. خدای من، ینی امکان داره؟! میشه برم انگلستان و زندگیم به روال اصلیش برگرده؟!
آبو دادم دست لیام و اون لیوانو برای پسر نگه داشت تا آب بخوره.
پسر یه دفه از جا پرید و با اخم و صدای گرفته گفت.
پ-این دیگه چه کوفتی بود؟
گلوشو صاف کرد،چند بار پلک زد و به دور و برش نگا انداخت.
پ-من کجام،شما دیگه کی هستین؟
اینجا ته جهنمه جایی که دوساله دارم تلاش میکنم ترکش کنم ولی شانسم نمی داره.
پسر به پسر مو مشکی هنوز بهوش نیومده بود نگاه کرد و زیر لب گفت.
پ-لعنت به زندگی.
کجاشو دیدی...اینجا همون جهنمیه که همه ازش حرف می زنن.
با سرفه مصنوعی جاستین از فکر بیرون اومدم.خودمو روی مبل انداختم و لم دادم. منتظر حرکت بعدی شدم.
جاس-شماها اهل کجایین؟از آمریکا اومدین یا اروپا؟
پسر مو قهوه ای صورتشو چرخوند...نگاهش روی نگاهم افتاد.
چشماش آبی بود...روشن تر از اقیانوس...
سرمو پایین انداختم و با خودم خندیدم.
جنگل چشم های من خیلی وقتشه که سوخته.
با لحن طلبکارانه پسر چشم آبی ،سرمو بلند کردم.
YOU ARE READING
Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*
Fanfictionوقتی که لویی و زین شاهزاده های گمشدن و سر از یه جزیره در میارن، و چهار تا پسر جوون که توی فانوس دریایی زندگی میکنن اونا رو پیدا میکنن. یا اینکه، پرنس لویی ولیعهد انگلستانه و برعکس برادرش به قوانین و آداب توجهی نمی کنه، در این حین هری یکی از پسراییه...