Chapter 5....Part 2

434 68 26
                                    

«پسر دزموند»

Third p.o.v
(قلعه ویندسور، کاخ هولی روود)

کلاهخودشو زیر بغلش گرفته بود و سریع قدم برمیداشت.دوتا سرباز پشت سرش دنبالش میومدن.

سالن قصر یه راهروی خیلی طولانی ایه و همیشه پرده هاش کشیدس،به همین دلیل نور به سختی وارد سالن میشه.

جلوی در اتاق پادشاه رسید و ایستاد.روبه نگهبان جلوی در کرد.

-حضورمو اعلام کن.

نگهبان سرشو تکون داد و وارد اتاق شد.

پاشو آروم به زمین میکوبید و مضطرب بود.چطوری باید جواب پادشاهو بده.

نگهبان بیرون اومد و بهش گفت که اجازه ورود داره.

سربازای پشت سرش همونجا ایستادن و اون وارد اتاق شد.

بدن ضعیف و بیمار پادشاه توی انبوهی از ملافه های تخت پوشیده شده بود.طبیب بالای سرش ایستاده بود و معاینش میکرد.

آروم قدم برمیداشت و وقتی شاه بهش نگاه کرد،روی زمین زانو زد و سرشو پایین انداخت.

-اعلی حضرت!

ش-چه اتفاقی افتاده کاپیتان؟

شاه با گفتن جمله به سرفه افتاد و طبیب لیوان آبی بهش داد.

-همه تلاشمونو کردیم ولی هنوز نتونستیم پیداشون کنیم،گشت سِر گریمشاؤ هم هنوز بر نگشتن،من واقعا متأسفم.

ش-پس گذشته ها ....د...داره تکرار م...میشه.

یاد آوری از دست دادن پسرش هنوز براش عادی نشده،حتی با گذشتن پنچ سال.زمانی که بهش خبر دادن پسرش ناپدید شده،بغض راه گلوشو می بست،اون قرار بود کاپیتان بعدی باشه!

ش-کسی...ا..اون بیرون هست؟

شاه پرسید و سربازی وارد شد و تعظیم کرد.

-امری داشتید اعلی حضرت؟

ش-فرمانده ...اس،استایلزو خبر کنید که هرچه سریع تر ....بیاد اینجا!

سرباز سرشو تکون داد و از اتاق خارج شد.

کاپیتان هنوز سرش پایین بود و بخاطر شرمساری نمیتونست به پادشاه نگاه کنه.توی یک ماه گشتن و دست خالی برگشتن نا امیدی خاصی وجود داره،اما اون قسم خورد که دست خالی برنمیگرده.

معاینه طبیب تموم شد و اون داشت وسایلاشو داخل کیف کیسه مانندش میذاشت.

-حالشون چطوره؟

طبیب کیفشو برداشت و راست ایستاد،سرشو پایین گرفت.

ط-متأسفم که اینو بهتون میگم کاپیتان ولی وضعیتشون اصلا مساعد نیست،ضربان قلبشون هر لحظه پایین تر میره و دیگه کاری از دست من ساخته نیست.

Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*Where stories live. Discover now