Chapter 3...part 2

409 75 49
                                    

«اون لباسا مال منه»

Harry's p.o.v

(ساعت۱۷:۴۷/بار)

بطری ویسکی رو سر کشیدم و کوبیدمش به میز.احساس پوچ بودن میکردم.تنها چیزی که برام مهمه جور کردن اون پوله لعنتیه.صداهای دور و برم مبهم بود همه باهم قاطی شده بود.

بار خیلی خلوت بود،با اینکه خوب نمیدیدم ولی معلوم بود،موسیقی به حساب
ملایمی پخش میشد ولی به نظرم خیلی رو اعصاب بود.

آرنجامو روی میز گذاشتم و سرمو بین دستام گرفتم.من باید برگردم انگلستان،من نمیتونم این شانسو از دست بدم،اگه اینبار نتونم برگردم مطمئنم دیوونه میشم،یه دیوونه واقعی.

از بین شیشه ها یه شیشه شراب سفید برداشتم و یکم پول از تو جیبم در آوردم و انداختم روی میز.شیشه رو به لبام چسبوندم .برای اینکه چند ساعت مخم آزاد بشه می ارزه....وقتی آدم هیچ انتخابی نداره باید یه گوهی بخوره دیگه.

یهو یکی شیشه رو وحشیانه از دستام جدا کردو چون کج بود،روی میز ریخت.

وات د فاک؟

به شخص نگا کردم،نشناختمش.کم کم چشام به خودشون اومدن و روبرو رو دیدم.

-الک!چه غلططی میکنی!

ال-دو دقیقه رفتم سفارشارو بدما!
دستمو دراز کردم نا شیشه رو ازش بگیرم ولی اونو کنار زد و به بارمن داد،چروم چیزی بهش گفت که من نفهمیدم.

-چکااااار میکنی؟

ال-دارم نجاتت میدم.😒

یه شیشه سفید رنگ از بارمن گرفت و گذاشت جلوم.

ال-یکم آب بخور تا اون فاکی که خوردی بپره،بعدش مثل.... آدم عاقـ...بشین و در مورد مشکلی....داری فک کن.نه اینکه بیای اینجا و خودتو با ...ــروب خفه کنی....تو میخوای منو د... بدی،آره!

نصف حرفاشو متوجه نشدم،انگار اصلا نمیشنیدم.

-از کدوووووم چاله گوهی پول جوررر کنم خب؟

پشت میز نشست و آبو هل داد طرفم.

ال-اینو بخور و خودتو جمع و جور کن ،وضعت ناجوره!

صداش خفیف بود ولی یه چیزایی حالیم میشد.

یه لیوان طرفم گرفته شد.تو دستم گرفتم و یه نفس سر کشیدم.همینطوری تا شیش تا لیوان آب دیگه هم خوردم.

یه دفه حالت تهوع بهم دست داد.

ال-خوبی؟!

گرمایی رو روی گونم حس کردم.

-باید بررم دستشویی.

دستامو روی میز فشار دادم و ایستادم.با اینکه سرگیجه داشتم خودمو به طرف دستشویی کشیدم.

Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*Onde histórias criam vida. Descubra agora