Chapter 4...part 3

415 74 61
                                    

«عجیب»

Louis' p.o.v

همراه پسرا از کوچه خاکی رد میشدیم و هر کس رد نگاهش با ما برخورد میکرد،عجیب و غریب نگاهمون میکرد.دستای رنگیمو بغل صورتم نگه داشته بودم تا کسی قیافمو نبینه.

آروم راه میرفتیم و لیام جلو تر از همه و نایل و جاستین پشت سر ما بودن.
دستی روی شونم قرار گرفت و من سریع سرمو بلند کرد.هری دستشو انداخته بود دور گردنم.درک نمی کردم چرا رفتارش امروز اینقدر عوض شده،اون تاحالا اینقدر باهام خوب نبوده.

آروم زمزمه کردم:چی شده،چرا رفتارت اینقدر عوض شده؟

صورتمو طرفش گرفتم و با صورت رنگی و اون دوتا خط سیبیل بالای لبش روبرو شدم.چند بار پلک زد.

ه-آم...خب میدونی یکم توضیح دادنش سخته!

-خب؟!

آه کشید و صورتشو نزدیک تر آورد و زل زد توی چشام.

ه-من دو سه هفته ای بود که داروهامو به موقعش نمی خوردم و اینکه نشستم با خودم فک کردم و دیدم من در هر صورت برمیگردم بریتانیا پس این دعواهای بی معنی دیگه فایده ای نداره چون تو نمی تونی جلوی منو بگیری،دلیلش اینه!

اخم کردم،پس با این کارات داری منو کوچیک میکنی؟روبرو رو نگاه کردمو به راه رفتن ادامه دادم.

ه-خیلی خب حالا اخم نکن،من فک کردم دیگه میتونیم دوست باشیم.

پوزخند زدم و کنایه آمیز گفتم:حتما!

لیام برگشت و تهدید آمیز گفت : بخاطر شما ها مجبور شدیم هیفده شیلینگ اضافه تر بدیم!میفهمین،هیفده شیلینگ!

هری با دستش به لیام اشاره کرد.

ه-آه لیام من بعدا بهت میدمش.

ز-و هوی،شما دو تا بجای اینکه مثل لجن به هم دیگه پچسبین،بیاین یکی از کیسه هارو بگیرین و بهمون کمک کنین.

لباس رنگیمو کشیدم:خودتون گفتین شما ها رنگی این، به چیزی دست نزنین.

زین هیچی نگفت.

هری محکم شونمو نگه داشته بود و لبخند میزد و مثل همیشه تو فکر بود.

-به چی فکر میکنی؟!

ابروهاش بالا ماسید و با تعجب هونی گفت.

-گفتم به چی داشتی فک میکردی؟!

ه-هیچی داشتم به جلو نگاه میکردم.

-دروغگوی خوبی نیستی!

سرمو پایین گرفتم و به لک روی شلوارم نگاه کردم،لبخند کوچیکی زدم و سرمو به شونش تکیه دادم،با این که عجیب بودن کار هاشو احساس میکردم ولی یجورایی هم خوشحال بودم که برای اولین بار دعوا نمی کنیم.

Mystery love, Mystery life(L.S/Z.M)*ON HOLD*Donde viven las historias. Descúbrelo ahora